سلام خانوما؛منو همسرم دو سال دوس بوديم؛شهر دور بودن .خلاصه ازدواج كرديم و يه سال عقد والانم يه سال داره ميشه كه ازدواج كرديم.از همون روز اول عقد هم سر غيرتي بازي الكيش دعوا داشتيم.حسوديش ميشه كلا از عشق زياد و علاقه اي نيست.از روي اينه كه حس مالكيت داره فكر ميكنه اسباب بازيشم.سر همين حساسيت هاش منو كلي زده و جلو خانوادش حتي خوردم كرده.همون خانواده اي كه جلو ازدواجمون بود مثلا.
منم از خانوادم دورم.نميذاره با كسي دوس بشم مثلا تو ذانشگاه توقع داره با مامان و خواهرش مث دوستا باشم و به كسي نياز نداشره باشم.خودشم خيلي درگير كار و حرص و جوش پوله.عقايد سياسي و ايناش هم مثل من نيست.منم روش خيلي. حساس بودم ولي اينقدر جلوم وايساد و اذيتم كرد تو شهر غريب ديونه شدم و الان اصن ديگه برام مهم نيست كسي جلوش برهنه هم باشه اصن برام مهم نيست.فكر كنيد از خانواده دور نه ميذاره با كسي دوست باشم نه خودش مثل ادم كنارمه.نميدونم بخدا ديگه چيكار كنم دوستاي قديميم رو هم بلاك كرده و نميذاره در تماس باشم.يه شدوت صميمي از بچگي دارم كه فاميلخ براي اون عكس فرساادم با حجاب كامل تو مهموني كه خاله شوهرم براي شام دعوت كرده بود.تو عكس منو شوهرم هستيم.الان رفتم ببينم دوستم جواب داده يا نه ديدم پاك كرده پياممو.اصن حال خوبي ندارم.دلم گرفته.براش پيام گذاشتم اينم جواب شوهرمه: