سلام دوست عزیز.
منم اوایل زندگیم زیادی محبت خرج همسرم کردم. اونجور که باید ازش توجه دریافت نمیکردم. الان که به خاطر بچه ها و مشغله اون توجه های من کم شده. بارها به رو میاره که چقدر قبلا بهم توجه میکردی و...
حقیقتا منم سرد شدم.
باورت نمیشه میرفت مسافرت جای اینکه اون واسم سوغاتی بیاره، من واسش هدیه میخریدم. استقبال و غذای مورد علاقه ش.
اما الان نمیکنم واقعا هم نمیرسم هم بی توقعیم شده. هربار هم میره سفر کلی بهش یادآوری میکنم که واسه خودم و بچه ها سوغات بیاره، و تا نیاره ولش نمیکنم.
بعد داماد جاریم خیلی زبون بازه، اهل کمک مثل این مردهای رمانی. اوایل خیلی مقایسه میکردم و بعد دیدار با اونا همیشه تا یک هفته اوقاتم تلخ بود. اما حالا فهمیدم شوهرش فقط لب و دهنه، همسر من مرد عمله با کارهاش با دست و دل بازیش میگه دوست دارم اما داماد جاریم به شدت مال جمع کن و خسیس. دائم پلاس خونه پدر زن.
مثلا میریم خونشون مهمونی، اگه ما 6نفریم7تا میوه میخره. در این حد
شما هم اشکال نداره سر دلت باز شده یکسری حرف ها زدی. واسه منم پیش اومده. یک غذای خوب درست کن دعوتش کن در آرامش گفت و گو کنید. نذارین ناراحتی ها چل بشه