بچه ها مامانم پیش مادربزرگم که مریض بود
یه مدتی ،من دلم برای بابام و خواهرم خیلیییی میسوخت چند بار غذا پختم و باشوهرمشبها براشون میبردم و برمیگشتیم خونه اصلا بابام استقبال نمیکرد همیشه همینجوره به شدت ایراد میگیره از غذا و حتی بهترین رستوران هم بریم یه چیزی از توش پیدا میکنه
خلاصه چند شب پیش من خورشت به آلو که میدونستم بابام خیلی دوست داره پختم و بردم براشون
بابام گفت برگردون کی گفت برای ما غذا بیاری؟ گفتم خب دیدم دوست دارین براتون پختم از ظهر مشغولش بودم
گفت بیخود کردی برگردون خونت
دیگه ام غذا نیار ما شام خوردیم
ما شام خوب میخوریم اینا رو نمیخوریم گفتم باشه میبرم اینقدر دلم شکست🥲 شیرینی هم پخته بودم یه بشقاب بردم
گفت اینا رو هم بریز دور آدم دلش شیرینی میخواد میره از یه جای معتبر میخره
معلوم نیست دستات تمیز بوده ظرفت تمیز بوده
میگم یعنی شما حاضرین مرده سیبیل گنده دست تو بینی براتون شیرینی بپزه اما چون اسم و رسم داره پس عالیه شیرینیش
مرسی از حمایت هاتون واقعا