بابام اومد خونم و شروع کرد به بحث کردن باشوهرم که این چه وضع زندگیه(شوهرم بچه دار نمیشه و هرچی رفتیم دکتر فایده نداشت)بعدم بابام به من گفت بیا بریم خونمون بعد دوروز خودم برت میگردونم..ولی تا رسیدم خونشون گفت نمیذارم برگردی تا تکلیفت روشن شه...به شوهرم پیام دادم که بیاد با بابام حرف بزنه ...شوهرم اومد بابام دوساعت حرف زد و به شوهرم گفت باید یه فکری واسه بچه بکنید...شوهرمم گفت چیکار کنم وقتی بچه دار نمیشم خودمو بکش ..م؟.بابامم عصبانی شد و داد زد و شوهرمو سمت ماشین هل داد و گفت برو و طلاق دخترم رو ازت میگیرم...من نتونسم کاری کنم ...خلاصه دو روز پیش مامان بابام لج کردن و گفتن میخوان با عمه و خاله .شوهرم حرف بزنن..رفتن خونشون و کلی داد زدن و بی احترامی کردن بهشون...خاله و عمه شوهرمم رفتن خونه مادرشوهرم و باهاشون حرف زدن و زنگ زدن به بابام که بهتره دو نفر رو بفرستیم مشاوره...الان دو هفته اس خونه بابامم ...شوهرم یه پیام و یه زنگم نزد...چیکار کنم دلم میخواد برگردم خونم ...بابا و مامانم خیلی تو زندگیمون دخالت میکنن...منو شوهرم همش استرس داریم...الان من چیکار کنم...جرات ندارم جلو مامان بابام وایسم یا حرفی بهشون بزنم چون وضع بدتر میشه...دیشب که خونه داییم بودم به داییم گفتم بابامامانم خیلی دخالت میکنن اذیت میکنن امروز صبح زنگ زده نمیدونم چیا گفتن بابام دیگه حرفی نزد من چیکار کنم لطفا خانمای متاهل باتجربه راهنمایی کنن
از اول نباید بهشون میگفتی ایراد از شوهرته بعدم که بابات اومد نباید اجازه دخالت میدادی شوهرت حق داره بنده خدا
بیچاره شوهرت چه پدر مادر بی فکری
والا خوب دامادی گیرتون اومده،،،
ببخشیدا نمیدونم چرا هرچی داماد خوب گیر خانواده های این مدلی میفته،،،،
ولی خانواده ما که از گل نازک تر به داماد نمیگیم چه برسه دخالت و این حرفا ،،،، یه داماد بی شرف و نا نجیب گیرمون افتاده که شده دشمن جونمون
اگه مشکل بچه از شما بود رفتار پدرتون بازم همین بود؟؟؟؟
چرا همه مسایل زو به خانواده ها میگین اخه؟؟؟؟
به نظرم برگرد خونت
از شوهرت بابت رفتار بد پدرت عذرخواهی کن و دیکه نزار کسی دخالت کنه
بچه هم راه زیاد داره
یه مرکز ناباروری برو و زندگیتو ادامه بده
والا شوهرت حق داره
مشکل از توعه عزیزم که اجازه دخالت دادی
بچه دار شدن و نشدن شما. یه مشکل بین شما دوتاست نه بقیه!!!
زنگ بزن شپهرت بیاد دم در تو ماشین بشینه ساکت رو جمع کن سریع سوار ماشین شو برگرد خونت
چرا اجازه میدی بقیه برات تصمیم بگیرن
رسماً هیچ نقشی تو زندگیت نداری. شوهرتم دیگه ازت ناامید شده
برو خونه خودت و نزار دخالت کنن . جواب تلفن نده . در باز نکن . زندگیتو بکن بابا
یروز میفهمی پدر و مادرت صلاحت رو میخوان
اگه مشکل از شما بود مادرشوهرت و پدرشوهرت و همسرت
چه رفتاری داشتن باهات؟
عاقلانه تصمیم بگیر
اگه همسرت دوست داره باید خودش رو درمان کنه تو از حق مادرشدن محروم نشی باهاش حرف بزن بگو پدرم بفکر آیندمون ه بریم دکتر درمان کنیم ی بچه داشته باشیم از خودمون این عشق باید ی ثمره داشته باشه ... اگه همسرت قبول کرد درمان بشه برگرد زندگیتو بکن دیگه مسائل تو به خانواده نگو
اشتباه اول رو خودت کردی که دعوا وناراحتی توخونه رو پیش پدر مادرت کردی ،باز اشتباه دوم رو خودت کردی که دنبال پدرت راه افتادی رفتی ،کسیکه شوهرش رو میخواد با همه مشکلاتش میخواد ،بعد شما پدرت رو میشناختی که منطقی نیست برای چی خودت وشوهر ورو بازیچه ساختی وهمه عالم وآدم هم تو این قضیه شریک کردی ،همسرت حق داره هم غرورش رو شکوندی وهم ابروش روبردی.
فقظ دلم ب حال شوهرت سوخت چقد غرورش شکسته
خودتو بزار جاش تصور کن مشکل از تو بود مادرشوهرت و پدرشوهرت میومدن شوهرتو میبردن و با تو هم دعوا میکردن چ حالی میشدی
