داداش دوستم بود
کلا باهاش دعوا داشتم و ازش متنفر بودم
نمی دونم چطور یهو ورق برگشت وبهش علاقه مند شدم...
همیشه می اومدم به مامانم میگفتم:پسره فلان فلان شده با اون هیکلش اصلا ازش خوشم نمیاد
دیگه ام ازش حرف هم نزن
مامانم می خندید میگفت:بنده خدا اینجوری نگو از هرچی بدت بیاد سرت میاد
خخخ