همیشه همه رو دلداری میدم و آروم میکنم ولی هیچکس نیست که منو اروم کنه
از وقتی وقتی مامان و بابام جدا شدن هرکسی که منو میدید تحقیرم میکرد با حرفاش . حتی بابای خودمم هرروز بهم پیام میده و نفرینم میکنه
هردوشون ازدواج کردن و منو انداختن خونه مامان بزرگم . اینجا واقعا دارم نابود میشم چون این زن واقعا روانیه ولی نمیتونم هیچکاری کنم
از خودم متنفرم و یه عالمه بیماری روحی گرفتم . جدیدا خودمو به زور دارم نگه میدارم که خودکشی نکنم
مامانم همیشه بهم زنگ میزنه و از دلتنگیش به داداشام میگه ، اون زمانم که داداش کوچیکم پیش مامانم بود بابام خیلی دلتنگش بود ولی من برای هیچکس مهم نیستم
یه بار خونه بابام یه عالمه قرص روی هم خوردم ولی حتی منو دکتر نبرد و میگفت برو تو دسشویی بالا بیار من حوصله نعش کشی ندارم .
بخدا بریدم از همشون نمیدونم باید چیکار کنم فقط میدونم اروم اروم دارم خورد میشم و هیچکس هم حال روحیم براش مهم نیست
من بخاطر این اتفاقا میگرن عصبی شدید گرفتم و اوایل سال تو مدرسه حالم بد میشد واسه همین برام پرونده درست کردن . حالا همون کسایی که باعث شدن به این حال و روز بیوفتم دارن سرزنشم میکنن
نمیدونم باید چیکار کنم واقعا حالم بده ...