تو را من دیده ام با او بماند حال و احوالم🖤

کار من ک دوباره کشید به بیمارستان سال جدیدم کوفتم شد من که دیگه اون آدم سابق نشدم همه چیو سپردم به خدا 

[QUOTE=377889947]چندوقته این اتفاق افتاده؟ من با گذشت زمان کاملا بی حس شدم..الان بود و نبودش برام فرق نداره هیچ حسی ...[/UOTE]

زیاد نیست ۱۰ فروردین اینا بود فکر میکنم 

منم دیگه هیچ مردیو باور ندارم عشق و عاشقی برام مسخرس همه چیشو پاک کردم دلم نمیخاد حتی اتفاقی ببینمش چقد زجر کشیدم چقد .... وقتی به این جمله رسیدم انگار همه چیم و از دست دادم : اون مال یکی دیگست 

چقد تو خوب درکم می‌کنی میتونم بگم بدترین روزای عمرم بود فکر نمی‌کردم بعد مواجه شدن با این موضوع بتونم دوباره به زندگی کردن ادامه بدم ولی انگار هر چی بیشتر میگذره بیشتر دارم با این قضیه ک مال یکی دیگست کنار میام ولی هنوز تو اون مرحله ک هر چیزی مربوط به خودش و پارترنش اعصابم و بهم می‌ریزه تا جایی که می‌تونستم همه چیشو دور کردم که فقط نبینم ذهنم و قلبم آروم بشه رو خودم وقت بزارم خودمو بتونم ببینم زندگی و آینده خودمو بسازم خیلی چیزا یاد گرفتم مثلا اینکه واسه هیچی بیشتر از حد صبر نکنم از ادما برای خودم بت نسازم که بعدا ضربشو بخورم رفتار آدما رو اولویت قرار بدم نه حرفاشون و همیشه رفتارا حقیقتن ولی حرفا نه حتی نفرینش کردم حتی نبخشیدم فقط عبور کردم گفتم چشم و میبندم می‌گذرم دیگه هیچیش به من مربوط نمیشه حتی دلم میخاست اسمشم تو ذهنم نباشه اصن گاهی میگم کاش حتی نمیشناختمش شایدم دارم متنفر میشم شایدم دارم رها میکنم نمی‌دونم اسمش چیه هر چی که هست دیگه حوصلشو ندارم به نظرم دیگه عشقی وجود نداره عشق دروغه دوست داشتن تو این دوره دروغه آدما کثیف تر از اون حرفان که آدم می‌تونه تصورشو کنه دیگه توان محبت به هیچکسی و ندارم انگار خالی از همه چیزم حتی خندم میگیره به عشق. عاشقی