چند ماهی قبل از ازدواج با حضرت علی ع خواب میبینه که شبی در فضای باز نشسته و آسمونو نگاه میکرده میبینه اول ماه میاد میشینه رو دامنش لحظاتی بعد ۳ تا ستاره کنده میشن از آسمون و میان میشینن رو دامنش 🥰
صبح مامانش داشته موهای دخترک رو شونه میکرده و میبافته بهش میگه مامان من همچین خوابی دیدم
چند روز بعد مامانش بیرون بوده یه سر هم میره پیش یه معبر و خوابو تعدیف میکنه معبر میگه فکر کنم اون با یه مرد اصیل و بزرگوار ازدواج میکنه و ۴ تام بچه میاره
و چند ماه بعدش که عقیل بن ابیطالب از طرف علی نایب بود اگه دختر مناسبی دید معرفی کنه و علی ع بهش گفته بود تحقیق کن برادراش شجاع و جوانمرد باشن چون دوست دارم اگه خدا بهم پسر داد به دایی های راد و شجاع بره .
این دخترک ، فاطمه [ رو معرفی میکنن و الباقی ماجرا ]