روز اول که باهاش حرف زدم هیچوقت فکر نمیکردم عاشقش بشم وقتی ازم میپرسید میگفتم دوست ندارم با سنگدلی ولی خب صداقت بود
وقتی میدیدمش دلم تکون میخورد
وقتی اولین بار از زیر میز پیتزا فروشی خواست دستمو بگیره وقتی نذاشتم ازم عکس بگیره وقتی تو تاکسی برا اولین بار سرمو گذاشتم رو شونش و برا اولین بار از تههه قلبم یه کوووووه پشتم حس کردم
تو همه ی این وقتها به حال امروزمون شک داشتم
عاشقش شده بودم
ولی باورم نمیشد
تا اینکه برای اولین بار دعوامون شد
برای اولین بار حرف جدایی
گریه هام و اهنگ مجید خراط ها بهم ثابت کرد بعله خانوم
شما عاشق شدی
عاشق
از اون روز به بعد ترس از دست دادنش شروع شد
ترس رفتنش
ترس نداشتنش
همو میدیم حرف میزدیم میخندیدیم گریه میکردیم دعوا میکردیم
همش گذشت همه رو پشت سر گذاشتیم
رسیدیم به خواستگاری
مخالفت بابام گذشت
شرط و شروط هاش رو گذروندیم
نامزد کردیم
گشتن داشتیم مهمونی داشتیم قهر داشتیم اشتی داشتیم
با هم بودن داشتیم
اما بازم کم بود بازم کمه
دلم اسمشو تو شناسمم میخواست
خانوادم مخالف بودن
بالاخره بعد چند ماه نامزدی
داریم عقد میکنیم درست تو همون ماهی که با هم اشنا شدیم
برامون دعا کنید برای عشقمون
خدا یه حااااال خوووووب نصیب همتون بکنه