اینکه برگشتم یکی دوتا دلیل داشت
خب من بچه داشتم . و شوهرم رو اگر میکشتم هم خانواده ش رو ول نمیکرد اونا میگفتن بچه رو بیار ببینیم اینم بزور میبرد
میخواستن حرص منو دربیارن . یه جورایی حالیم کردن ک نیای هم واسمون مهم نیست . مهم نوه و پسرمونه ک میان
منم دیدم شوهرم ارتباطش رو داره با اونا . میره میاد بچه رو هم میبره منم ک این وسط انگار درختم . دیگه برگشتم که آینه ی دقشون بشم دیگه مثل قدیم نبودم . رفته بودم که فتنه بندازم و آتیش بپا کنم
ناراحتی منم فرق گذاشتن بود به پسر دومیشون خیلی میرسیدن . به جاریم فرت و فرت کادو و پول میدادن . و حرفشون این بود که شما دارین ولی اونا ندارن . منم میگفتم خب ماهم یه زمانی نداشتیم ساختیم کارکردیم زحمت کشیدیم ولی از شما هیچی بما نرسید . حرفشونم این بود که تو حسودی
یه روز ک فکر کردم دیدم چون من مستقل رفتار کردم نرفتم زیر بار تصمیمات اونا. ولی جاریم از همون اول حتی حلقه و لباس و خونه شون رو اینا انتخاب کردن .
و یه چیز دیگه هم که بود این که خانواده خودم خیلی از خانواده شوهرم بدتر بودن خیلی بیشتر
بچه داشتن یه نقطه ضعفه . بالخره بچه به رفت وآمد احتیاج داره واسه خوشحالیش همه کار میکنی . عید میشه مناسبت میشه خب کجا میرفتیم . هر طرف نگاه میکردم دیدم آدمای سمی دور و اطرافم هستن . دیگه برگشتم ولی رویه خودم رو عوض کردم اخلاقم عوض کردم
کم کم متوجه شدم که جاریم خیلی از دست اینا ناراحته . و بمن خیلی حسادت میکنه چون خودمختار و مستقل رفتار میکردم . دیدم کم کم داره خودشو جدا میکنه و ...
حالا هنوزم دارن فرق میزارنا . مثلا پدرشوهرم میره مسافرت واسع جاریم میلیونی پول میده ولی ب بچه های من هیچی . یعنی هیچی ها . جاریم بچه نداره .
ولی من نشون دادم بهشون این نقطه ضعفم نیست . با اون چند تومن من پولدار و فقیر نمیشم . فقط شما به من مدیون میشین همین
شوهرم خیلی بهشون کمک میکرد پول میداد . ولی با دوسه تا کودتا درست شد