اول بگم از وقتی ازدواج کردیم تا الان حتی یه بار هم دست روم بلند نکرده ده ساله ازدواج کردیم،پسر عموهایش از جاهای دیگه اومدن تعطیلات شهرستان بودن و دوست دارن دور هم شبا جمع بشن و باهم گپ بزنن دوتا از برادر های همسرم هم همینجاست و همه باهم جمع میشن اول های عید مادرم حالش خوب نبود رفتم خونه شون دو روز موندم و همسرم پسر عموها و برادرش ها رو آورده بود خونه ام تا صبح حرف زده بودن و خندیده بودن وقتی اومدم خونه دیدم همسرم همه وسایل رو مرتب کرده و دقیقا مثل موقعی بوده که رفتم 😂ترسیده بود بیام خونه بهم ریخته باشه دعوا راه بندازم
خلاصه گذشت تا سه روز پیش رفتیم کوه پسر عمو همسرم گفت امشب یه جای جمع بشیم بعد به من گفت نه خونه تو اومدین زحمت کشیدی جای دیگه ای منظورم منم گفتم مشکلی نیست همسرم یه دفعه گفت اگه مشکلی نیست امشب رو برو خونه پدرت اینا تا بیان چشم غزه ای بهش رفتم و گفتم خیلی رو داری پس برادرات چی چرا زن های اونا نمیرن چند تا بهونه آورد که فلانی نمیتونه و..گفتم منم نمیتونم یه بار اومدن اینجا بگو دستت درد نکنه حرف اضافه هم نزن،خلاصه خرو بحثمون شد و صبح شد من با همسرم سرسنگین بودم چون همیشه در برابر داداش هاش این کوتاه میاد و همیشه باید ما اذیت بشیم دیدم همسرم شوخی میکرد و منم گفتم نزدیکم نیا اندازه کافی دیشب نطق کردی یه گاز هم از کف دستش گرفتم😂اونم اومد بازو مو گاز گرفت همیشه ها برا اینکه اذیت کنه بدترین جاها رو گاز میگیره چند بار گاز گرفت منم بازوشو دوباره گاز گرفتم،انگار افسار پاره کرد مثل جنی ها چند تا مشت زد تو پام و چند تا حرف زشت زد و رفت الان انتظار داره من برم منت کشی که محاله برم اکه اونجوری گفتم نمینداخت میرفتم ولی الان که گفتم انداخته خودش باید بیاد منت کشی
الان هم بازو من از سه جا کبود شده هم بازو اون از یه جا 🤦