من ۲۹
اون سنشو به من دروغ گفته بود
گفته بود بزرگتره
گفته بود پول داره
گفته بود که شرایطی که میخوام رو داره
در نهایت موقعی وقت عمل شد
متوجه شدم سنش رو دروغ گفته و از من کوچیک تره
و یه پاپاسی هم نداره
اون وقت من چی؟ من واسه اون حکم ارزو دارم
من قبل اینکه خودش بگه دروغ گفتم شک نکردم
چون توی جایی بزرگ شدم که پسرای نزدیکم دقیقا همین مدلین
بهترین ماشین ها کار شغل عالی
منم فکر کردم اینم یکیه مثل همینایی که میشناسم
بماند که انقدر لاف میومد که من با خودم میگفتم این دیگه کیه من کفش ده تومنی میخرم یه سال میپوشمش
این بیست تومنی هر ماه عوض میکنه!
حس کمبود هم گرفته بودم
پای جدی شدن که شد دیدم اوه شت هیچی نداره
اولش خودش میخواس بره
اولین باری که فهمید میخوام حضوری ببینم دقیقا چیه
من وابسته بودم نمیدونستم دلیل رفتنش چیه اگه انقدر شرایطش خوبه خودش که میدونه هم سطحیم پس مشکل چیه !! همش میگفتم یعنی من مشکلم چی بوده که انقدر طفره میره؟ 
برگشت گفت من معذرت میخوام میخواستم به دستت بیارم که دروغ گفتم
ولی شش هفت ماه از حرف زدنمون گذشته بود خیلی وابسته شده بودم به تصوری که ازش داشتم
و من گیر کردم
با یه بچه ای که از خودم کوچیک تره و دروغگوئه🙂