من تقریبا ۱۴ ساله ازدواج کردم.با یک مردی که مثلن تحصیلات عالیه داشت.و اما
از اول مشکلات زیادی باهاش داشتم از همون اول عقدم.اینکه زیاد برای با من بودن علاقه نشون نمی داد.بیرون نمی برد من رو.برای بیرون رفتن با خانوادش مثل بچه ها ذوق می کرد.همیشه در حالت قهر و فحش به سر می برد.برادرش و خواهراش رو میدید مثل بچه ۲ ساله ذوق می کرد.و میچسبید بهشون .یادمه شبها که عقد بودیم میرفت با برادرش که مجرد بود تا پاسی از شب بازی می کرد. و یه اتاق دیگه میخوابید یا فیلم میدید.همش گلایه می کرد چرا خونه اونا نمی رم.بهم بی احترامی می کردن من باید هیچی نمی گفتم.خونشون کک داشت من رو دعوا می کرد یادمه یه شب گردن من رو فشار میداد تو با بقیه زنها متفاوتی.که کک باید تو بگزه و تو هیچی نگی