من ۵ ساله یه پسری دوست دارم ازم ۹ سال بزرگتر اون قبلا یه دختریو خیلی دوست داشت و دختره هم اون دوست داشت خاستگاری رفتن اینا پدر بزرگ دختره قبول نکرد سر یه موضوع مسخره ی همچی بهم خورد و پسره هنوز هم دوسش داشت دو سال گذشت دختره ازدواج کرد و الان دوسال میگذره ک دختره متاهله ولی پسره هنوز ازدواج نکرده من با وجود اینکه اون یکی دیگرو دوس داشت دوسش داشتم و دارم ولی اون نه اون شهر زندگی میکنه من شهرستان هر موقع میرم شهر با خانواده ام یه سری بهشون میزنیم من میرم ولی اون خودشو غیب میکنه و اینکه ما فامیلیم یکبارم خاستگاری کردن اما مادرش به مامان بزرگم گفته بود و به مامانم مستقیم نگفته بود مامانم گفت خودشون راضی نبودن بعد اومدن منم دختر نمیدم این چیزا همین ۱۰ روز پیش اومده بودن عید دیدنی شهرستان رفتن خونه مامان بزرگم بعد در راه اومدن به خونه ما بودن ک پسرا با ماشینش سر رسیده گفته بریم شهر ( مادرش با خاله اش اومده بود و پسره اونارو رسونده بود زودم اومد دنبالشون ک اونارو ببره )
نمیدونم چرا دوسم ندارم ، قيافه قشنگه زشت نیستم ک بگه زشته نمیخام اخلاقمم خوبه چیکار کنم اصلا هم نمیتونم فراموشش کنم