2777
2789
عنوان

اگه پشت بچه تون حرف بزنن

148 بازدید | 13 پست

خانواده شوهرم همیشه پرحاشیه بودن و خیلی پشت سرم حرف زدن و داستانها درست کردن....

دیگه  خسته شدم...

حامله شدم یه سری داستان های آزار دهنده

حالا که بچم بزرگ شده ۶ سالشه خب بزرگ تر شده عقلش به خیلی چیزا میرسه کوچک تر بود ممکن بود گاهی جیغ بزنه یا گریه کنه همین! خصوصا که بازیش نمیدادن 

حالا هی پشت سر خودم کم بود حرف میزدن حالا امشب یهو پدر شوهرم گفت بچها میگن این بد بود الان خوب شده 

منم خیلی بهم برخورد که جو میدن همش و حالا بچمو میگن لجم گرفت و گفتم‌ بچه ها بچگی خودشونو یادشون رفته چی بودن و خلاصه جواب دادم و اخمامو ریختم و نشون دادم بدم اومده

به نظرتون کارم بد بود؟ شما بودین چه کار میکردین؟



نخیر بهترین کارو کردی تا حد خودشونو بشناسن

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بهشون بگو شما با این بزرگی و عاقلیتون هنوز یاد نگرفتید که پشت سر کسی حرف زدن کار بدیه؟ والا من یادمه پیش دبستانی به ما یاد میدادن پشت سر همدیگه حرف نزنید

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
بهشون بگو شما با این بزرگی و عاقلیتون هنوز یاد نگرفتید که پشت سر کسی حرف زدن کار بدیه؟ والا من یادمه ...

هر چی بقیه میگن این پدرشوهر و مادرشوهر من میگیرن دهنشون کافیه بدترین بلاها سرما بیاد یا ماست مالی میکنن یا دفاع میکنن 

اگرم جیغ زده بچم چون بچه های جاریم از اتاق مینداختنش بیرون و محلش نمیدادن تا گفتم پدرشوهرم دفاع کرد از اونا

هر چی بقیه میگن این پدرشوهر و مادرشوهر من میگیرن دهنشون کافیه بدترین بلاها سرما بیاد یا ماست مالی می ...

نرو خونشون دیگه

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mnbvgy  |  21 ساعت پیش