خانواده شوهرم همیشه پرحاشیه بودن و خیلی پشت سرم حرف زدن و داستانها درست کردن....
دیگه خسته شدم...
حامله شدم یه سری داستان های آزار دهنده
حالا که بچم بزرگ شده ۶ سالشه خب بزرگ تر شده عقلش به خیلی چیزا میرسه کوچک تر بود ممکن بود گاهی جیغ بزنه یا گریه کنه همین! خصوصا که بازیش نمیدادن
حالا هی پشت سر خودم کم بود حرف میزدن حالا امشب یهو پدر شوهرم گفت بچها میگن این بد بود الان خوب شده
منم خیلی بهم برخورد که جو میدن همش و حالا بچمو میگن لجم گرفت و گفتم بچه ها بچگی خودشونو یادشون رفته چی بودن و خلاصه جواب دادم و اخمامو ریختم و نشون دادم بدم اومده
به نظرتون کارم بد بود؟ شما بودین چه کار میکردین؟