واقعا حالم خوش نیست خودتون رو جای من بذارید و بعد نظر بدید ی جوری آرومم کنید واقعا حالم خوب نیست.
من با ی پسری 5 ساله که آشناییت دارم که توی این 5 سال 3 سالش رو باهم رابطه داشتیم.
همه چیز اوکی بود و ایشون شغلشون و ماشینشون و... اوکی شد به خانوادشون گفتن برای ازدواج ما راهمون دوره حدودا 12 ساعت راه داریم.
ولی ی رابطه عمیق و واقعی رو باهم داشتیم هیچ دختری دور و برش نبود هیچ وقت کاری نکرد که من بخام ناراحت بشم و دخترای دورش رو بپرونم و... منم همینطور بودم بسیار متعهد بودیم بهم طی این سه سال هر دقیقه و ثانیه باهم بودیم طوری که بدون شب بخیرش خوابم نمیبرد صبح ها زود عین اون بیدار میشدم که بتونم اول صبح باهاش حرف بزنم اونم همینطور بود دوسم داشت مشخص بود طاقت قهر منو نداشت از ی جا بلاکش میکردم از ی جا دیگه میومد
هدف هامون مشترک بود از همه لحاظ بهم میخوردیم
به خانوادش گفت و خانوادش مخالفت کردن مادرش نه ولی پدرش گفت الا و بلا نه (بخاطر اعتیاد پدرم+راه دور) ایشون وقتی پدرشون اینو گفته بودن اومد به من گفت که باید جدا بشیم و خانوادم مخالفن