آره وقتی ک بابام فوت شد من دانشگاه بودم و هیچ کس بهم خبر نداد و همه سعی داشتند ک عادی رفتار کنند وقتی دیدم ک ی هفته شده اما بابام ن بهم زنگ زده ن جواب تلفنم رو میده و از اون جایی ک دلم بد شور افتاده بود بی خبر رفتم خونه وقتی رسیدم خونه با دیدن بنر ها و پارچه های سیاه حس کردم از درون یخ کردم و از حال رفتم چهار روز کامل بی هوش بودم و دیگه ب مراسم هفته بابام هم نرسیدم
از اون ب بعد هم نتونستم برم سر مزارش و هنوز تا خبر فوت یکی رو میشنوم حالم بد میشه
رضا میره عضو فرقه های درویشی میشه که رابطه با زنو مانع رسیدن به خدا میدونن به پری میگه با من خوشبخت نمیشی برو ازدواج کن پری خیلی پافشاری میکنه که نه فقط تو. اما رضا قبول نمیکنه میگه ازدواج کن. همون پسر سوپر مارکت محله اشون تو اون موقع میاد خواستگاری و همه چی دست به دست هم میده پری با اون پسر که مهدی بوده عقد میکنه و رابطه برقرار میشه. بعدش رضا پشیمون میشه به پری میگه من اشتباه کردم طلاق بگیر پری هم قبول نیکنه کلی با خانواده بحث میکنه که تو این زمان یه روز رضا رو میبینه رصا میفهمه اینا رابطه داشتن ناراحت میشه و بعد از یکی دو روز بیخبری متوجه میشه رضا خوکشی کرده.
[QUOTE=52343255]چرا با رضا ازدواج نمیکنه؟[/QU
رضا بخاطر اون فرقه میگفت ک دیگه حاضر نیست با پری ازدواج کنه و اصرار داشا ک پری ب یکی از خواستگاراش جواب بده اما تا اون موقغ کنارش میمونه مامان مهدی میاد ب پری میگه خودت جواب رد بهش بده وقتی دوباره میان و باهم صحبت میکنند مهدی ب دروغ جلو همه میگه ک پری قبول کرده پری هم فک میکنه اینطوری میتونه ی مقدار با روان رضا بازی کنه و رضا رو راضی کنه ک ازدواج کنند اما رضا دیگه بهش توجه نمیکنه حتی تا سر سفره عقد هم منتظرش بود اما هیچ اتفاقی نیفتاد و بله رو ب مهدی داد
داستانشو دوباره گذاشت
یه شیرپاک خورده بیاد از اول تعریف کنه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
