ز جمع آشنایان میگریزم،به کنجی میخزم آرام و خاموش،نگاهم غوطه ور در تیرگی هابه بیمار دل خود میدهم گوش،گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دوصد پیرایه بستند...
ز جمع آشنایان میگریزم،به کنجی میخزم آرام و خاموش،نگاهم غوطه ور در تیرگی هابه بیمار دل خود میدهم گوش،گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دوصد پیرایه بستند...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ز جمع آشنایان میگریزم،به کنجی میخزم آرام و خاموش،نگاهم غوطه ور در تیرگی هابه بیمار دل خود میدهم گوش،گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دوصد پیرایه بستند...
ز جمع آشنایان میگریزم،به کنجی میخزم آرام و خاموش،نگاهم غوطه ور در تیرگی هابه بیمار دل خود میدهم گوش،گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دوصد پیرایه بستند...
آرایشش که خوب نیست چهره بدون آرایشش رو نداری عصبی طور شده با آرایش
نه
ز جمع آشنایان میگریزم،به کنجی میخزم آرام و خاموش،نگاهم غوطه ور در تیرگی هابه بیمار دل خود میدهم گوش،گریزانم از این مردم که با من بظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ،به دامانم دوصد پیرایه بستند...