واقعیتش این خواهر شوهرم یه مدته فقط به من گیر میده
من مثلا با کسی حرف میزنم میپره وسط حرفم
و همیشه ام. در حال ایراد گرفتن از منه
تا اینکه عیدی خونه جاریم رفته بودم که اونم اونجا بود
چون ساعت ۹رفتم شام بچه هامو با خودم بردم
وقتی بچه هام داشتند ماکارونی میخوردن
از اول تا آخرش گفت
آخه این چه جور ماکارونی هست
بچه من به این جور غذاها لب نمیزنه
خودمم نمیخورم ...من ماکارونی یه جور دیگه درست میکنم
من با ترشی میخورم من با فلان مواد قاطی میکنم
من کامل سکوت کردم جوابش ندادم
.
بعد چند دقیقه بچم اومد پیشم که آرش( بچه خواهر شوهرم )نمیذاره من با خونه سازی بازی کنم
هر چی میسازه رو نمیذاره خراب کنیم دوباره بسازیم
تا من اومدم بگم چیزی (مثلا با هم بازی کنید و....اینا)
یه هو خواهر شوهرم شروع کرد
نباید اسباب بازی بچه منو خراب کنی
دخترم گفت آخه اینا اسباب بازی های دختر عموعه نه آرش
اونم گفت ما خونه سازی های بچمو خراب نمیکنیم
ما به بچه مون اهمیت میدیم
ما به جا اینکه خراب کنیم یه کی دیگه میخرم.
من هشتصد تا تیکه ازین خونه سازی ها دارم برای پسرم..
ما بچه مونو اهمیت میدیم ارزش میدیم
ما سرمایه گذاری میکنیم رو بچمون
ما خرج میکنیم برا بچه مون
من همینجور دهنم باز مونده بود