دوساله عقدم من ارزو دارم یکبار دونفری بریم سفر شده یک ساعت از شهرمون دور بشیم اما همیشه مادرشوهرم هر روز خدا برنامه میچینه برای بیرون رفتن شوهرمم همیشه دنبال اونهاست منم مجبور میکنه باهاشون برم دیگه خسته شدم اگه نرمم خیلی ناراحت میشن باید دلیل قانع کننده بیارم چرا نمیرم.ینی با خودشون نمیگن این دونفر تازه ازدواج کردن بهشون فرصت بدیم دونفره باشن؟خود همسرمم هیچ وقت سمت من نمیاد هر روز سر این قضیه دعواست من دوست دارم دوتایی بریم بیرون اصلا با خانوادش بهم خوش نمیگذره تعطیلات کوفتم میشه شغلمم پر استرس و سخته واقعا به تفریح و سکوت نیاز دارم وقتی هم با اونا میریم بیرون شوهرم منو فراموش میکنه کلا دیگه بریییدم
سعی کنین صبورانه بهش یاد بدین رفتار درست رو، اگه یه دفعه مجبورش کنین شاید بیشتر موضع بگیره و طرف خان ...
کاسه ی صبرم سراومده 🥲دیگه انقدر تحت فشار و کمبودم که نمیتونم کنترل کنم رفتارمو کوچک ترین رفتاری ببینم منفجر میشم دعوا میکنم.قبلا خیلی مدارا کردم اما باورت میشه تا حالا حتی بک شب هم حاضر نشده خونه ما بمونه با این که من چند شب تنها و بدحال بودم اما حاضر نشد از خونه دل بکنه
کاسه ی صبرم سراومده 🥲دیگه انقدر تحت فشار و کمبودم که نمیتونم کنترل کنم رفتارمو کوچک ترین رفتاری ببی ...
درکت میکنم واقعاحق دارین خیلی سخته .اینجور ادما نباید ازدواج کنن چون در حق طرف مقابل ظلم میکنن چون اصلا به این بلوغ و درک نرسیدن که ازدواج یعنی توافق دوطرفه و احترام به خواسته های همدیگه و فقط ادم از زندگی زده میشه تا یه سری چیزا که باید طرف مقابل خودش بفهمه و بلد باشه تازه بهش یاد بده رفتار درست چیه
هنوزم همونجوره؟من هنوز عروسی نکردم اما احساس میکنم منم به همین سرنوشت دچار شم شب عروسی
اره بعد بچه دار شدنم همینه مگه با دعوا بگم دوتایی بریم اونم که ازبس غر میزنه دعوا خوش نمیگذره میدونی اینا مارو دوست ندارن همیشه ام من مقصرم میگه مگه چیکار کردم یه مشت عقده گذاشت تو دلممم همین