دوساله عقدم من ارزو دارم یکبار دونفری بریم سفر شده یک ساعت از شهرمون دور بشیم اما همیشه مادرشوهرم هر روز خدا برنامه میچینه برای بیرون رفتن شوهرمم همیشه دنبال اونهاست منم مجبور میکنه باهاشون برم دیگه خسته شدم اگه نرمم خیلی ناراحت میشن باید دلیل قانع کننده بیارم چرا نمیرم.ینی با خودشون نمیگن این دونفر تازه ازدواج کردن بهشون فرصت بدیم دونفره باشن؟خود همسرمم هیچ وقت سمت من نمیاد هر روز سر این قضیه دعواست من دوست دارم دوتایی بریم بیرون اصلا با خانوادش بهم خوش نمیگذره تعطیلات کوفتم میشه شغلمم پر استرس و سخته واقعا به تفریح و سکوت نیاز دارم وقتی هم با اونا میریم بیرون شوهرم منو فراموش میکنه کلا دیگه بریییدم
بگم جداشو بده؟؟؟من زندگی تورو زندگی کردم الان بعد ۱۰ سال پشیمونم حتی شب عروسیمون ولم کرد رفت پیش خانواده اش ازاول اولویت نباشی آخرم نیستی حتی خودتو بکشی فقط زجه میزنی و گریه
حالا اگه یبار تنهای برید مطمئن باش یک خودت بهت خوش میگذره ولی شوهرت نه بعد چرا اینقدر عقد کرده میمونید چرا زودتر نمیرید سر خونا زندگیتون اینجوری شوهرت بیشتر میاد سمتت تو