من دوست نداشتم اینارو بگم ولی چندی پیش یه خانومی یه حرفی زد بهم تو تاپیک یه خانوم دیگه در واقع تو تاپیکام سرک کشید و در مورد دوتا تاپیکم بهم زخم زبون زد و گفت تو زندگی نرمالی نداری
عرض کنم من قبل اینکه با همسر فعلیم ازدواج کنم تو عقد یکی دیگه بودم و طلاق گرفتم،ایشون جدای از مصرف متادون و سیگارکشیدن،بیکار بود و مشکل روحی روانی داشت بعدها فهمیدم پارانویید داره،اینکه تو اون تاپیک گفتم برای چیزی که من دخالتی نداشتم منو مقصر میدونستن این بود که اوایل عقد این موضوع رو من نمیدونستم که مریضه،بعدا که لو رفت رسما میگفتن تو مریضش کردی منم باور کرده بودم و بابتش عذاب وجدان بدیداشتم تا اینکه پسره یه روز مشروب خورد و مستی و راستی،همه چیزو ریخت رو داریه،بدون اینکه ازش بپرسم خودش گفت که سابقا یکماه بیمارستان اعصاب و روان بستری بود و بابت اعتیادش هم یه بار تو یه بیمارستان تو تهران خونشو عوض کردن و چیزای دیگه ایی گفت که اینجا نمیشه گفت
من بابت اون روزها هنوز که هنوزه شبا خواب میبینم و عذاب میکشم
بابتش دکتر رفتم مشاوره رفتم ولی انگار تو ناخودآگاهم هس،چون وجدانا بهش فکر نمیکنم ولی نمیدونم چرا انقد خوابشو میبینم که اومده زندگیمو میخواد بهم بزنه
