میخواستم ازشهرستان بیام تاشهرمون که با یه راننده ماشین سنگین که آشناهم بود همسفر شدم.....
توی راه زنش بهش زنگ زد،این آقا ماشین زد بغل وگفت بی زحمت پیاده شو....
گفتم چی شد؟گفت (زنم زنگ زده میخوام قربون صدقه ش برم.....)
پیاده شدم ونیم ساعت گوشه جاده خودمو مشغول کردم.....
سوار که شدم گفتم هربار که زنگ می زنه باید این کارو بکنی؟
گفت:چرانکنم؟زنم روز ۱۲ تا ۱۶ساعت ازم دوره واحتیاج به محبت من داره.....گفت قلب زنم بهم احتیاج داره وباید سیراب بشه...نیاز روحی به مراتب بیشتر از هرنیاز دیگه ایه.....
ته حرفاش یه کلمه بهش گفتم.....باریکلا ...
حرفاش از ۱۰تا روانشناس آموزنده تر بود.....