2777
2789

وقتی متوسطه اول بودم 

یه آقا پسری از آشناهای  دور عاشق من شده بود،منم که تو سنی بودم که سریع دل میبستم از این آقا پسر خوشم میومد یه جورایی😄

هروز جلوی در مدرسه میدیدمش

ولی هیچ حرفی نمیزد نه به خانواده یا دوستاش چیزی گفته بود نه خودش اومده بود جلو 

فقط از دور نگاه میکرد 

تا اینکه سر ماجرای دعوای مامان و بابام و قهر کردن مامانم تا به خونه باباش به قهر رفتن 

اسیت زیادی به من زد و فشار روحی زیادی روی من بود 

کارهای خونه،مراقبت از داداش کوچیکترم،درس خوندن 

اون روزا وقت خواب به اون پسره هم فکر میکردم،

مدام تو ذهنم سناریو های مختلف می‌ساختم تا نصفه شب 

تا اینکه شنیدیم همین آقا پسر با خانوادش دعوای شدیدی کرده و از خونه زده بیرون و رفته روستا پیش خان داییش عمم میگفت پسره گفته من عاشق شدم و برام برین خاستگاری میگفت پدر و مادرش مخالفت کردن 

گفتن ما هزار تا آرزو برای تو داریم دلمون میخواد خوشبخت بشی

اون روزا علاوه بر فشار روحی که بخاطر دعوای پدر و مادرم داشتم فکر اینکه چرا خانواده احسان فکر میکنن احسان با من خوشبخت نمیشه مگه من چی کم داشتم؟درسته وعض مالی خوبی نداریم ولی محتاج کسی که نیستیم

اون روزا اونقدر عصبانی و کلافه بودم که زمانی که بابام ناهار می‌خورد داد زدم برو مامانو بیار برو مامانو بیار من دیگه خستم دیگه نمیتونم میفهمی؟خسته شدم اون روز بابا هم عصبانی بود بابا هم دلتنگ بود،دستش خالی بود،دوتا بچه رو دستش بود،زد،بدم زد و از خونه بیرون زد تمام بدنم سیاه و کبود شده بود،از درد زیاد دستام نمیتونسم راحت نفس بکشم فقط خدا رو صدا میزدم و ناله میکردم خودم و از توی خونه بیرون کشیدم و سمت خونه عمم که یه کوچه فاصله داریم رفتم زنگشون و زدم همونجا روی زمین نشستم و دستم و گرفتم و گریه کردم 

از دماغم خون میومد و صورتم داغون شده بود 

یه دفعه در باز شد و  دیدمش 

بعد از چند هفته دیدمش زیر چشماش گود شده بود و رنگش پریده بود مثل همیشه عینک مطالعه ش روی صورتش بود و موهاشم مثل همیشه کوتاه،کوتاه 

با دیدن من با صدای آروم عمه رو صدا زد،

زن عمو،بدو بیا تروخدا کنارم روی زمین با روتا زانو نشست و گفت چت شده؟چرا ابنطور شدی تو،بخدا که من میدیدم اشک تو چشاشو،میفهمیدم لرزش صداشو

فقط گفتم منو زد،بابا منو زد،

اون روز عمه و احسان منو به بیمارستان رسوندن 

و تو اون زمان که به بیمارستان رسیدیم احسان رفت 

من دیگه احسان و ندیدم 

عمه میگفت احسان رفته تهران،میخواد درس بخونه شایدم اینکه اون عشق و از سرش بیرون کنه 



من احسان و دیشب دیدم فکر کنم الان ۳۵ سالش باشه دیگه،توی موهاش چندتا تار سفید مو دیده می‌شد 

چند لحضه نگاهمون به هم برخورد کرد چشاش پر از غم بود انگار خاطرات اون دوران براش زنده شده بود 

سریع نگاهمو گرفتم دست پسرامو گرفتم و رفتم خونه 

شنیدم دختر داره،یه دختر ۴ ساله ی خوشگل  

مهندس شده،یه مهندس خوب،


امان از سکوت ، و خستگی های ممتد ‌امان از حرفای ناگفته شده و بغض سنگین گیرکرده یِ گلو امان از قلب شکسته ، و قلب دردهای ِ نصف شب امان از پریشانی های همیشگی و چشمهای قرمز شده از اشک امان از کاش های بی پایان و امان از چراهای هر روز امان از حسرت دلخوشی های کوچیک امان از روح های ِ مرده و جسم های ِ خسته امان از گریه های بعد از خنده !"

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

رمان زیبایی بود

تنهایی؛آدم پوچ می‌گیره، آدم غنی تحویل می‌ده.آدم ضعیف می‌گیره، آدم قوی تحویل می‌ده.ذهن بسته می‌گیره، ذهن باز تحویل می‌ده.آدم سطح می‌گیره، آدم خبره تحویل می‌ده.آدم‌ گم شده می‌گیره، آدم مصمم تحویل می‌ده.تنهایی، یه نوع دستگاه اپدیته. دستگاه آدم سازیه.آدم توی تنهایی راهشو پیدا می‌کنه و ساخته می‌شه.مهم نیست چند سالته، خوبه که تنهاییتو دوست داشته باشی.و اگه از تنهایی فراری هستی یا می‌ترسی. بدون به شدت قراره آسیب ببینی.-دیاکو.

خب دیگه متاهلید اصلا نباید فکرش کنی چه برسه تاپیک بزنی

نه اصلا،من عاشق شوهرم 

اما خاطره ش یه لحضه زنده شد برام ،و حس اون موقعه بنظرم جالب بود 

امان از سکوت ، و خستگی های ممتد ‌امان از حرفای ناگفته شده و بغض سنگین گیرکرده یِ گلو امان از قلب شکسته ، و قلب دردهای ِ نصف شب امان از پریشانی های همیشگی و چشمهای قرمز شده از اشک امان از کاش های بی پایان و امان از چراهای هر روز امان از حسرت دلخوشی های کوچیک امان از روح های ِ مرده و جسم های ِ خسته امان از گریه های بعد از خنده !"
چه حس قشنگی

تو اون زمان خیلی برای من زجر آور بود

امان از سکوت ، و خستگی های ممتد ‌امان از حرفای ناگفته شده و بغض سنگین گیرکرده یِ گلو امان از قلب شکسته ، و قلب دردهای ِ نصف شب امان از پریشانی های همیشگی و چشمهای قرمز شده از اشک امان از کاش های بی پایان و امان از چراهای هر روز امان از حسرت دلخوشی های کوچیک امان از روح های ِ مرده و جسم های ِ خسته امان از گریه های بعد از خنده !"
چندسالته گلم

۲۷

امان از سکوت ، و خستگی های ممتد ‌امان از حرفای ناگفته شده و بغض سنگین گیرکرده یِ گلو امان از قلب شکسته ، و قلب دردهای ِ نصف شب امان از پریشانی های همیشگی و چشمهای قرمز شده از اشک امان از کاش های بی پایان و امان از چراهای هر روز امان از حسرت دلخوشی های کوچیک امان از روح های ِ مرده و جسم های ِ خسته امان از گریه های بعد از خنده !"
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز