بچه ها من دست خودم نیست خیلی خیلی متنفرم ازشون...ولی شوهرم داداش کوچیکاش و زناشون یراش مهم نیستن ولی کیف میکنه از پیش خواهر و پسر خواهر و برادر بزرگش بودن ولی به خاطر من باهاش قطع کردیم...البته شوهرم قبول میکنه که بیشعور هستن ولی خیلی اذیته که باهاشون قطع کردیم...میگه من قبل ازدواج چقدر باهاشون خوش بودم فک نمیکردم به اینجا برسه.
مشکلشونم اینه...خواهرش دو سه بار اومده کیف و چمدونه منو زیرو رو کرده ...پسرش هم شروع کرده بود از شوهرم پول گرفتن (با این که تک پسره و پولدارن) جدیدا فهمیدن من ناراحت میشم از پول گرفتنش به شوهرم میگفت یواشکی بده زندایی نفهمه...
شوهرم هم از من میترسه و این که گفتم حرامه بخدا حلال نمیکنم وگرنه شوهرم نظرش اینه چه اشکالی داره پول میخوان بدیم از حرفا و حرکاتشونم ناراحت نباش باهاشون رفت و امد کنیم.
الانم افسرده شده سر من و بچه ها با بهونه ها مختلف خالی میکنه