۱۶ سالشه تقریبا
مامانم مریض بود امروز
منم کنکور دارم ۳۰ روزه دیگه و سالها تلاش کردم واسه همین ۳۰ روز
بهش گفتم بیا کمکم باهم غذا درست کنیم یا حداقل تو ظرفارو بشور توی چشام نگاه کرد و رفت تو اتاقش تو کل مدتی ک داشتم غذا درست میکردم حتی یبار نیومد بگه کمک میخوای یا نه
خانوما اگ بیکار بودم اصلا اصلا بحثی نبود وظیفم بود دیگ ۲۰ سالمه ولی بخدا استرس کنکور رو دارم و ۳ ساعت هم ۳ ساعته واسه من
الان باید تا ۴ صبح درس بخونم درصورتی ک اگ خواهرم یکم کمک میداد حداقل ظرف هارو میشست اوضاع بهتر بود
همیشه همینطوریه بی مسئولیت و تنبل و تن پرور حتی لباس زیر هاشو مامانم میشوره منم الان بهش گفتم اسمه منه دیه نیار جلو چشام دیه نیا واقعا عصبی شدم از کارش