2777
2789

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

یک زندگی دوباره بهم داد 

بیا به جرم عاشقی بکش منو نرو 💔نگاه کن این آن نحیف و زار و خسته رو 💔تو رو به جون خاطرات خودمون بمون 💔...بیا و راحتم کن از نگاه آدما ... نذار بگیر دامنم رو آه آدما 💔بگو چرا باید بسوزه لحظه های من بخاطر نگاه اشتباه آدم ها 

پارسال یه همچین شبی از خدا کربلا خواستم با مادرم خواهرم 

به بهترین شکل ممکن برآورد شد اصلا تو خواهم نمی‌دیدم 

درجوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار

زیاد حاجتمو داده ولی بزرگترین معجزه ای که برام اتفاق افتاده این بود که نزدیک دوسال درگیر یه بیماری بودم

خیلی بخاطرش وسواس گرفته بودم و کلا روحیه ام داغون بود

چون به زیبایی مربوط میشد

هرچی دکتر و داروی گرون قیمت و... هیچ

تا اینکه یه روز گوشیمو گرفتم اعلان اینستا برام اومد 

دستم خورد وارد یه لایو استوری شدم

خواستم بیام بیرون دیدم حرم حضرت رقیه ست

ازشون خواستم این مشکلم برطرف بشه

شاید نیم ساعت بعدش دیگه اثری از اون بیماری و مشکل نبود

وَالضُّحَی (سوگند به روزِ روشن)وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی(و قسم به شب هنگام آرامش آن)مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَی(که پروردگارت هرگز تورا ترک نکرده و با تو دشمنی ندارد)🩵

اینکه سه روز بعد فارغ‌التحصیلیم استخدام شدم 

اولین دلخوشی زندگیم💕مادرم💕پلان اول ؛ دیشب همه چیز به ‹ مو › رسید پلان دوم ؛ صبح معجزه شد و ‹ مو › پاره نشد ± دو ساعت بعد از معجزه ، مامانِ بی‌خبر از اتفاقات اخیر ، برای احوال پرسی زنگ زد و گفت : ‹ دیشب کلی دعات کردم💛'💎 ›دومین دلخوشی زندگیم💕 پدر و برادر جانم 💕 با قلب مهربونشون  و خوبی های بی منت 🌈🦋‌‌ سومین دلخوشی زندگیم اومدن مردی تو زندگیم که منو با تمام بچگیام بزرگ کرد 🌱و کنارش بدون هیچ ترسی خود واقعیمم🙃 .آدم امن زندگی من🫂❤️ می‌گفت هرچقدر دل‌چرکین باشم ازت ولی دوست‌داشتنت هنوزم به دریا وصله.💙 در دل و جان خانه کردی عاقبت ...❤️🌈 خدایا شکرت بابت همه چی 💛💛 

من یه خاطره سربازی بگم هر شب که پست ام بود می رفتم گشت یه چراق قوه با اسلحه میدادن بعد یه خاک ریز بود هرشب می رفتم اونجا می شستم یه شب طبق معمول می خواستم برم اونجا یه حسی بهم می گفت الان نشین برو چندتا دور بزن یکم گشت بزن خیالت راحت باشه بعد بیا بشین آقا ما رفتیم چندتا چرخ زدیم برگشتیم دقیقا همونجای که من همیشه مشستم دیدم یه عقرب اندازه کف دست اونجاس بعد پیش خودم گفتم اگه اون حسه نمی یومد تو ذهنم و همون موقع می شستم قطعا عقربه رو نمیدیدم و ازم بالا میرفت چون تاریکی مطلق بود و اینکه خدا این حسو انداخت تو دلم و نجات داد

                                  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

شمالل

saramll | 57 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز