واقعا خسته شدم دیگه انقدر تنهایی کشیدم شیش ساله مادر و خواهرم فوت شدن بابام زن گرفت از اون موقع دیگه زندگیمون زندگی نشد عید همه دور همن میگن میخندن اونوقت ما یه هفت سین هم نچیدیم موقع سال تحویل هرکس یه جا بود تبریکی چیزی هم نگفتیم به هم فقط این نیست همیشه همینجوره نه خریدی نه هیچی اینم بگم زن بابام با من مشکل داره ینی اصلا منو محل نمیکنه بابامم همش درگیر کارشه اصلا اهمیت نمیده داداشمم یه شهر دیگه میره دانشگاه هیچوقت خونه نیست من همش تنهایی توی اتاقمم دوستو رفیقی هم ندارم اینم شد زندگی اخه؟ خونمون هم شهر خیلی کوچیکه که اصلا جایی نداره بشه رفت حداقل سرگرم بشم. چی میشد منم یه زندگی معمولی داشتم