دیشب سرشام من وهمسرم نشسته بودیم که من گفتم دلم برای زهرا تنگ شد شوهرم خندید گفت میدونی اصغر چی بهم گفت گفت توبه زهرا نظرداری واینکه اززهرا بگم با دوست شوهرم دوست هستن باهم اختلاف خورد جداشدن شوهرم بنده خدا وسط خواست دختره کمک کنه چون پسره یکی دیگه میخواد چندبارم خواستگاری یه دختره دیگه رفت به این گفت این فقط برای تفریح میخواد باهاش باشه خلاصه من دیشب به زهرا زنگیدم گفتم فردا بیاخونمون قرارامروز بیاد که دیشب گفت اصغر راجب شوهرم خیلی بهش گفت بعدگفت مهمونیم من دیشب خیلی ناراحت شدم بعد حرفای شوهرم که شوهرم قسم خورد گفت به امام زاده صالح مثل خواهرمه بعدرفت بیرون به زهرا پیام داد اصغر راجبم چی گفت گفت فردا بیا من اون رددروکن بچه ها ممکن شوهرم قسم دروغ خورده باشه دوستش راستش میگه اینم بگم دختره خیلی امروزی خوشگله هرپسری جذبش میشه