شوهرم ناپدری داره و یه دایی پولدار داره ک خرج شوهرم با داییشه و اینکه دوسال عقد بودیم شوهرم بیشتر خونه ما میموند بخاطر ناپدریش
خانواده شوهرم یهویی گفتن تا یک ماه دیگ بدون عروسی باید برید خانواده منم قبول نکردن گفتن عروسی باید باشه اینام گفتن چون شما عقد شام ندادید ما عروسی نمیگیریم ماهم گفتیم ک بهتون گفته بودیم عقد رسم نداریم خودتون حرفی نزدین ک اینا گفتن اگ عروسی میخواید پس باید کل هزینه های عروسی نصف ب نصف بشه مامانم بنده خدا بخاطر اینکه یه بچه بیشتر نداشت قبول کرد
درصورتی که مادر شوهرم کلییییی طلا و پول داره هیچ وقت راضی نشد خرجو ب گردن بگیره من خیلیارو دیدم طلا فروختن برای پسرشون عروسی گرفتن خلاصه مامانم رفت 100 میلیون قرض کرد که عروسی بگیریم چند روز مونده به عروسی کسایی که ازشون قرض کردیم گفتن چک داریم هرچه سریعتر باید پولو پس بدین مامانم از نظر مالی خیلی تحت فشار بود هم جهیزیه هم عروسی باورتون میشد حتی پنیر خونمون پیدا نمیشد افطار کنن
ده روز بعد عروسی شد ما باید پول میوه رو میدادیم نصف نصف شوهرم زنگ زد مامانم الا بلا طرف اشناس باید زود پولشو بدیم مامانم گفت هیچی ندارم الان خالیه خالیم از کجا بیارم شما بدید من بعدا بهتون بدم شوهرمم گفت ماهم نداریم ( مادر شوهرم سه روز قبل عروسی 10 میلیارد داد بهترین جای شهرمون خونه خرید بدون اینکه طلاهایی که بهش اویزونن رو بفروشه) مامانم عصبی شد گفت حداقل به مامانت بگو یکم کمک کنه نمیشه هم جهیزیه بدیم هم عروسی بگیریم شوهرم گفت مامانم از کجا بیاره بده مامانم گفت طلا ک داره مگ پسرش نیستی بفروشه یکمم اون خرجت کنه اقا هیچی بلند شدیم رفتیم خونه مامانم با بزرگترا مثلا حضوری مشکلو حل کنیم مامانم برگشت به ناپدریش گفت ما رسم نداریم عقد شام بدیم ولی شما سر یه شام لج کردید کل هزینه عروسی نصف کردید من اگ گدا بودم ک نخام شام بدم پسرتونو دو سال خونم شام ناهار نمیدادم ( البته بماند ک شوهرم چقد جلو مامانمو فامیل کسو کار مامانم فوش داد ک فلان چیزم تو جد و ابادت)
بعد این حرف مامانم شوهرم گفت مامانت منت گذاشته من نمیام دیگ خونتون گفتم اگ نیای منم نمیام دیگ خونتون گفت به جهنم نیا ولی اگ نیای من کلا نمیزارم خونه مامانت بری با چند نفر مشورت کردم گفتن لج نکن تو برو خونشون اینا منم اصلا دوس نداشتم برم ولی بخاطر اینک شوهرم از خر شیطون بیاد پایین اجباری رفتم البته یبارم شوهرم منو گذاشت جلو در مامانم جلو در بود چندبار تعارف کرد گفت بیا تو شوهرم نیومد انقدر پرروعه میگ من باید پشیمونی رو از رفتار مامانت ببینم تا شاید قبول کردم یروز بیام خونتون
بنظرتون چیکار کنم دیگ خسته شدم از این وضع رابطه شوهرمو مامانم خیلی خوب بود مثل رفیق بودن نمیدونم چیشد اینطوری همه چی پاشید از هم برای همین خیلی ناراحتم