من فقط خونه مادرم و مادر شوهرم
مادر بزرگم «مامانه مامانم»
شاید خواهر شوهرم چون پنج ساله من میرم ب خاطر شوهرم ده دیقه میشینم ولی اون نیومدن هرسالم عیدیشو میدیم ولی بازم نیومده نمیدونم چرا بدرفتاری نمیکنه باهام خیلی خوبه خونه مادرشوهرم میرم میگیم میخندیم اما نمیاد
خونه پدر بزرگ شوهرم همینا اونم شاید خونه پدر بزرگش نرم
هیچکسی هم خونه ما نمیاد من نه اجیل میخرم نه میوه یه جعبه شیرینی میخوام بخرم اگه حالا شاید اومدن بزارم
پر جمعیتیم خیلی خاله عمه دایی عمو اینا دارم ولی نمیرم
خانواده شوهرمم خیلی زیادددن خیلی اگه بریم از پسشون بر نمیایم تو این گرونی