داستان زندگی

زنگ زدم ب دوست صمیمیم ک روزی حداقل دوساعت تا ۸ ساعت باهم حرف میزدیم

یعنی اینجوری بود ک

از اپلیکیشن های مختلف مجازی باهم تماس صوتی برقرار میکردیم بعد هرکسی میرفت پی کار خودش

مثلا اشپزی نظافت و....تواین حینم صحبت میکردیم

نمیدونستیم از چی

همیشه میگفتیم ماچرا انقد حرف میزنیم

اصلا انقد حرف از کجا میاد

چرا تکراری نمیشن 😂

بالاخره وقتی زنگ زدمو شروع کردم ب حرف زدن اون بغض لعنتی اون گردوی ته گلوم ترکید وهای های گریع کردم😞

ولی اون مث همیشه باآرامش گوش داد

تهش خیلی عادی گفت عزیزم تواین دوره زمونه ک نازایی اصلا معنایی نداره همه با ی روشی خلاصه باردار میشن

تخمک اهدایی اسپرم اهدایی رحم اجاره ای وهزار تا درمان دیگ

اسکلی چیزی هستی؟

گفتم نه میخواستم بچه خودم‌‌ وخودش.....پرید وسط حرفمو گفت خفه شو بابا انگار عقب موندس خوبه درس خوندی چ فرقی میکنه ادم پدرومادرژنتیکی یا چی چی بچه باشه یانه

هممون تهش میمیریم هممون میریم زیر خروارها خاک خوبه ارث ومیراث انچنانی ژن خاصی چیزی ندارین ادم نسوزه  و....انقد اراجیف بهم بافت تاآروم شدم ورفتم مث همیشه شام آماده کنم برای خودمو علی

چن ساعت گذشت وباز سمانه زنگ زد

گفت هی تو

گفتم چیه

گفت من قبلا ی داستانکی خوندم

خواستم رو زندگی تو امتحانش کنیم

پایه ای؟گفتم اره بگو

واون داستانی ک خونده بود رو باآب وتاب فراوان برام تعریف کرد

تواین حین جرقه ای نبود که  تو مغزم زده نشده بود

گوشیو قطع کردمو رفتم دوش گرفتم تامن ازحموم دربیام علی هم رسیده بود

اومدم سلام وعلیک کردیمو شامو طبق معمول کشیدم

گوشیشو گذاشت کنار ونشست روبه روم

بعد گفت چخبر

امروز کجا رفتی

دکتر چی گفت

داروهاتو گرفتی

چند شدوفلان

عادت نداشت سر کار بهم زنگ بزنه

همیشه سر سفره آمار روزی ک پشت سر گذاشته بودمو درمیاورد

اولین قاشقو برداشتمو بدون جواب دادن ب سوالاتش گفتم راستی علی زندایی رویات چرا باردارنشده ؟

همینجوری ک از سوال یهوییم تعجب کرده بود گفت

خب قبلا ک بهت گفتم من از این چیزا زیاد سردر نمیارم اما گویا اندام بچه دار شدنش کامل نشده نمیدونم

مگ‌من زنم اخه

این چ سوالیه

یبار مامانم گفت رحمش تو بچگی گیر کرده وبزرگ نشده همچین چیزی

بعدشم ک زندایی حوریه اومد و۴تا پسرو۲تا دختر گل تحویل داییم داد

گفتم اره میدونم رویا هم از ترس بی پناهی شد له  له بچه های حوریه وداییت

گفت اه بسه ریحانه چرا اوقاتمونو تلخ میکنی این چ بحثیه الان اوردی وسط

داریم دو لقمه شام کوفت میکنیم مثلا

نگاش کردم وگفتم چون منم مث زندایی رویاتم

نگام کرد یبار پلک زد گفت از چه لحاظ اونوقت؟

گفتم از نظر اون تکاملی ک گفتی

هیچی نگفت حالت شوک وایستاده بود

اومدم پیاز داغشم زیاد کردمو گفتم

نمیدونم شاید مامانت ی روزی دل رویارو شکسته ک خدا سرتون اورد

گفت این مسخره بازیا چیه

درست حرف بزن ببینم دکتر چی گفت

گفتم همونی ک شنیدی من نمیتونم بچه دار بشم

گفت خفه شو بابا تو پریو د میشی اون نمیشده

ی دیقع نفهمیدم چی بگم

گفتم چ ربطی داره

تخمکام کیفیت ندارن پوچن در واقع😞

رحمم تحمل بارداریو نداره

گفت دکتر بایه نگاه همه ی اینارو فهمید دیگع؟

گفتم اآ آ ره

گفت داری شوخی میکنی

چی گفت دکتره

رفتم تو فاز جدی وگفتم

راستش علی دکتر گفت حتی یه درصد یک درصدم احتمال بارداری ندارم اما

اما گفت میتونیم تخمک اهدایی بگیریم.و یه رحم اجاره ای پیدا کنیم اینجوری تو اسپرمتو میدی بچه مونو یکی باردار میشه وتحویلمون میده

میدونستم از دکتر وازمایش وهرچی مربوط ب این چیزاس متنفره

میدونستم محاله قبول کنه اون دندونش درد میکرد دکتر نمی رفت میگفت از دکتر رفتن بدم میاد

مطمعن بودم حاضر نیس اینمدلی بچه دار شه

مخصوصا توخانواده وفامیل بسته ی اونا ک آی وی اف رو عار میدونستن

میکفتن اره بچه ی یکی دیگ رو کاشتن توشکم فلانی

حالا اینا بماند ما بریم رحمم اجاره کنیم واویلا

همینایی ک داشتم توفکروذهنم باخودم مرور میکردمو تن تن اورد ب زبون

 یهو گفت خاااک تو سرمن
گ و ه تو شانس من ک خدا ی بچه ی سالم رو هم ازم دریغ کرد
ملت زن گرفتن منم زن گرفتم
اجاق کورش نصیب من شد
یه بچه رم نمیتونی حامله بشی؟پس ب چ دردی میخوری
اره تو بقول ماامانم فقط بخور بخوابی
از پس هیچ کاری بر نمیای
اون از اشپزیت
اون ازاخلاقت ک رسیدی شروع کردی ب جنگ ودعوا باخواهرام ومادرم
اینم از بچه اوردنت
بی خاصیته بدردنخور همینم مونده برم زن ملتو حامله کنم بیارم تو بزرگ کنی.چرا مثلا؟میرم میگیرمش حداقل بچم از زن خودم میشه
ن از هر حرومزاده ای ک از راه رد میشه و واس گند کاریاش تخمک میفروشه
یا هر اشغال و ه ر زه ای ک از رو نداری میاد رحم اجاره ای میشع و....
همینجوری داشت حرف میزد و قلب من پنجره ای نداشت ک نشکسته باشه
درسته تواین چند سال دعوا داشتیم
بحث داشتیم
ولی هیچوقت دراین حد فحش وتحقیر نداشتیم
داشتم فک میکردم یعنی من اشپزیم بد بود؟پس چرا تاحالا بهم نگفته بود؟
یعنی من اخلاقم بد بود؟پس چرا میگفت مادرمو خواهرام حسودیتو میکنن
یعنی من عرضه ی هیچ کاریو نداشتم؟پس چرا وقتی خیاطی میکردم کیک وشیرینی میپختم میگفت از هر انگشتت ی هنر می ریزه
وچرا وچرا های بزرگتر

اره

  برا خودم میفرستم انگار

دیروقت بود

با ی عالمه حرف ک نصفشو چون توافکار خودم بودم نشنیدم در اتاق خوابو کوبوند ورفت ک بخوابه

بازم حالت شوک ب سراغم اومد

نشستم واین ۴سالو مرور کردم

چقد کوتاه اومدم

چقدر لباس نخریدم

طلانخواستم

مسافرتم حتی نرفته بودم

حتی حتی من بهش پولم قرض داده بودم

ی عالمه سوپرایزش کرده بودم

مثلا یبار ب محل کارش گل فرستادم

یبار ولنتاین بود باکس فرستادم

یبار اهان یبار سالگرد ازدواجمون بود براش کادو فرستادم

برا تولدش کیک پختم فرستادم

یادش بخیر چقد همکاراش از کیکم تعریف کرده بودن

ی لبخند کوچولو اومد گوشه لبم

ی نگاه ب خونه کردم چقد همش میگفت خیلی خوش سلیقه ای

واقعا علی خوب بود

عالی نبود

ولی در۸۰ درصد مواقع خوب بود

دوسش داشتم

ازدواجمون سنتی بود

ازدواجمون سنتی بود

ولی هردومون توجلسه ی آشنایی بایه نگاه عاشق هم شده بودیم

هردومون خوش فیس بودیم

هعی

ی آه از ته دل کشیدمو تصمیم گرفتم فردا واقعیتو بهش بگم

و رو مبل خوابم برد

صب با سروصدا از خواب پریدم

تا چشامو باز کردم مادرشوهرم بالا سرم بود

از تعجب چشام چنتا شده بود

ی نگاه ب ساعت کردم

ساعت ۸ صب بود!!!

گفتم سلام‌مامان اینجا چیکار میکنی

همینجوری زل زده بود بمن

گفتم علی کو

رفته سر کارش؟

امروز شیفتش ظهر بود ک

یهو از دسشویی اومد بیرون وی نگاه ب من ومادرش کرد وسرشو تکون داد

مادرش نشست رو مبل روبه روم گفت

دیدی گفتم برو دکتر برو دردتو پیدا کن

ازاولشم میدونستم

هی میگفتم ب دخترا وعلی ک این یه عیبی داره

وگرنه کدوم زنیه بچه نخواد

پسر نخواد

مارو ۴سال پیچوندب

مارو ۴سال پیچوندی

۴سال از عمر علیو تلف کردی

حلالت نمیکنم

اخع عوضی چرا با تک تکمون دعوا کردی وقتی گفتیم برو دکتر تواجاقت کوره هی میگفتی تو زندگیم دخالت نکنید من بچه نمیخوام میخوام بگردم میخوام جمع کنم

اره جمع کنی کثافت

میخواستی واس خودت جمع کنی

میخواستی انقد از علی بیچاره بکنی وزیرپاتو سفت کنی ک وقتی بالگد مینداختیمت بیرون جیبات پر باشع

یهو یاد ی چیزی افتادم گوشیمو برداشتم و دوباره گذاشتم کنارم

گفت چقد از علی کندی

چقد از ما کندی

توک ازروز اول میدونستی ناقصی چرا پسر منو بدبخت کردی

ازت شکایت میکنم

گفتم مامان اروم باش ب چ جرمی اخه

گفت اهان نطقت باز شد

ب جرم فریب درازدواج

ب جرم فریب درازدواج

میدونی ما برات عقد گرفتیم

پول محضر دادیم

برات عروسی گرفتیم

پول میوه وشیرینی دادیم

تک تک پولایی ک صرفت شده رو از حلقومت میکشم بیرون

یهوچن قطره اشک تمساح ریخت وگفت علی بیچاره ی من با چ ذوقی تک پسرمو داماد کردم

خدا ذلیلت کنه ک اینهمه سال برااینکه توخونه علی اختلاف پیش نیاد

اخم رو پیشونی علی نشینه بهت هیچی نگفتیمو توی اجاق کور لقمه هامونو خوردی

تودلم خودمو ی عالمههه اروم کردم

خودمم باورم نمیشد اما با اروم ترین تن صدا گفتم مامان کله ی سحر این حرفا چیه

الان همه چی درمان داره شمااجازه بدید من میرم سر کار پول درمیارم خودمو درمان میکنم

همون رحم اجاره ای میگیریم

اگرم نه ک تخمک اهدایی میگیریم دکتر گفت شاید بشه بااستراحت مطلقی چیزی بچه ی خودتو داشته باشی ولی طول میکشه

(خدا منو ببخشع ک چقد توی علم پزشکی ک هیچ اطلاعاتی ندارم دروغ سرهم کردم)