ای خدا عجب گیری کردم هروقت شام میادخونه مادرشوهرم خورده نخورده بدو بدو میادخونه من بابا توکه اومدی خونه خواهرت خب بتمرگ همونجا
جمعه شام مهمون من بود بازامشب اومده همشم زنگ میزنه شوهرم بره ماشین بیارتش وببرتش
حتی یه شب اومدبخوابه خونه مادرشوهرم تارسید ۵دقیقه خونه مادرشوهرم بود سریع اومد اینجامیگفت من اینجامیخوابم ما هم کار داشتیم نمیشد
من به شوهرم پیام دادم اونم الکی زنگ زد گفت مهمون داره واسم میاد دوستامن اونام رفتن صبحش مادرشوهرم پرسید کی بودن دوستاش؟گفتم کسی نیومد
بابا باچه زبونی بگم؟برو خونه خواهرت