از بی مسئولیتی بابام کفری بودم شوهرم بدتر شد

بابای من خیلی بابای خوبی بوده همیشه خیلی محبت میکرد بهمون و اینا ولی هیچوقت مسئولیت زندگیو‌ نداشت بابا بزرگم هی حمایت بیجا ازش کرد بابامم قید همچی زده بود نمیجنگید برای کاری که داره تا اخر از بیکاری مجبور شد تاکسی بگیره اونم درست درمون کار نمیکنه همبشه همه چیمون قرضی بود دیگ مامانم میرفت سرکار خوب بود کرایه خونه نصفشو بابابزرگم میده پول پیش اون داده تا چند وقت پیش مسکن ملی بابام اسم نوشت ولی یدونشو خودش نداد همرو بابا بزرگم داد تا این ماه باید ۵۰تومن میداد بابابزرگم گفت ندارم خودت جور کن هرچی میپرسیدم ازش میگفت نمیدمش ندارم امتیازشو میدم یکی دیگ ماهم بعد کلی بدبختی بعد ۶ماه بالا پایین کردن و طلا فروختنای من ماشین خریدیم به مامانمم زنگ زدم که من ۲۰بفرستم برات بده بابا گفت نمیخاد من ۴۰جور کردم دیگ ۱۰تومنشو خودش جور کنه باز طاقت نیوردم ۱۰تومنو دادم بیشتر واقعا نداشتم بعد خرید ماشین بابام که اصلا زنگ نزد تبریک بگه الان چند روزه با مامانم قهره حتی نمیگه واریز کرده یا نه منم زنگش زدم گفت مبارک ماشین دیگ هیچیببی نپرسید گفتم پولو دادی گفت نه نمیدمم عیدم هیجا نمیرم ادم که پول نداره جایی نمیره من اعصابم ریخته بهم کاری نمیتونم کنم ینی فکرم نمیرسه ازونطرف امروز شوهرم خونه بود رفتم پیشش چنتا کاره من نمیتونم اون انجام بده یهو دعوامون شد هیچ درکی نداره یا جدیدا فک میکنه خونه خودمون مهمونه ۲متهه یه وسیله رو باز کرده برام درست کنه مثلا با اچاراش همچنان وسط اتاقه خسته شدم حتی هولمم داد مشکل از منه من باید کاری کنم چرا همه یجورین با من انگار طلب دارن ازم