2777
2789
عنوان

مشاوره ازدواج

| مشاهده متن کامل بحث + 4381 بازدید | 83 پست

سلام خسته نباشین ی سوال خیلی مغزمو درگیر کرده نامزدم رفتارای عجیبی نشون میده حس میکنم دیگه دوستم نداره عقدمون هم نزدیکه نمیدونم ادامه بدم یا ن خیلی اذیت میشم چون بیشتر اوقات باهام دعوا میکنه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من قیافم همه میگن خوشگلی امامن چیکارکنم اعتمادبنفس داشته باشم مثلا خاستگاری که منو ندیده نمیزارم بیاد خونه میترسن نپسنده البته یه بارم این مشکل برام پیش اومده بود

همسرمن میادمیگه عیدی کم دادین جهازت مارک نیس کم خریدین  میگه بعدطلاق درارتباط باشیم ولی نمیخادقبول کنه زن داره ولی ب عنوان دوست دختر میخادک باهم باشیم بنطرتون این ادم امکانش هس ک ی مشکل روحی روانی داشته باشه؟ 

چه تاپیک خوبی خیلی عالیهههههه😍😍😍😍

خصوصی هم میشه سوال کرد یا فقط تو همین تاپیک باید سوال کنیم عزیزم

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای ، تحویل بدهی.اینکه بدانی حتی یک "تو" ، با بودن "تو" راحت تر نفس میکشد یعنی موفق شده ای.❤💛#"گابریل گارسیا مارکز"

سلام

من چهار ماه هست عقد کردم تو این مدت غیر از مهمونی پاگشا که بیرون از خونه تو رستوران برگزار شد خانواده همسرم اصلا منو دعوت نکردن خونه شون. نه به تنهایی نه با خانواده م.

هر وقتم که خودم میرم مادر همسرم غذاهای بسیار ساده میپزه و پذیرایی ساده میکنه در حدی که انگار نه انگار عروس اومده خونه شون

و از طرفی همسرم به هر بهانه ای میاد خونه ما شاید در هفته پنج روز ایشون خونه ماست و من فقط اخر هفته میرم. هربار بیرون باشیم انتظار داره موقع ناهار یا شام بریم خونه ما.

چطور بهش بگم نباید اینهمه بیاد خونه مون چون خانواده من معذب میشن و مدام باید تدارک ببینن اونم تو این گرونی چون خانواده من بد میدونن غذای ساده برای تازه داماد بیارن.

سلام حالتون خوبه? من پنج ساله عروسی کردم با خانواده شوهرم تو یه ساختمان زندگی می کنیم جاریم هم خونه اش تو ساختمون ماست. مادرشوهرم خیلی دیکتاتوره. نمی دونم باهاش چحوری رفتار کنم تا حالا به میلشون خیلی رفتار کروم اما دیگه خسته شدم من کارشناسی لرشد دارم ولی بیکارم یه دختر یه ساله دارم. مادرشوهرم دوس نداره من زباد به خونه مادرم برم مدام به خانواده و اقوامام بی احترامی می کنه دوس نداره کسی رو دعوت کنم شوهرم هم خیلی به مادرش وابسته است روزی شش مرتبه می گه دخترتو بیار مدام زنگ می,زنه تا از خواب بیدار شد میان دنبالش اون.پیره و پاهاش هم درد می کنه انگار می خواد دخترمو ازم بگیره مدام از این و اون تعریف می کنه که بچه هاشونو میدن دست مادرشوهرشون و بچه مال مادرشوهره و مال پدره منم زیاد جوابشو نمیدم . با وجودیکه وضع مالی خوبی دارن ولی خیلی خسیسن من از شوهرم کم کم خسته شدم بچه نه نه است. یعنی اگه بخوام مشکلاتی که به مادرشوهرم و اقواماشو دارم بهتون بگم خیلی طول می کشه. یه روز یادمه داشت به شوهرم می گفت چقدر به زنت پول میدی اونم داشت براش تعریف می کرد. من هردفعه دکتر می رفتم بندرعباس شوهرم باهام نمیومد مادرش هی بهش می گفت مرخصی نداری نرو بگو باباش باهاش بره. پولم باباش بهش بده 

سلام خسته نباشید من ی سالی با پسر عموم دوستیم همو خیلی دوست داریم عشقم طلبه اس ولی خونه داره ماشینم باباش میخره ولی خانوادم میگن تو ازش 5 ماه بزگتری بعدا سرکوفت میزنه ازم بزرگتری  میگن بچس 18 سالشه چند ماه بعد عاشق یکی دیگه میشه میگن حقوق نداره ی خواستگار پولدار اومده اونو قبول کردن هرکار میکنم راضی نمیشن چکار کنم؟؟؟

من ی دختر تنها هستم

سلام من 20 سالمه حدود یکسال و هشت ماه هستش که با پسری ارتباطم ایشون 21 سالشونه ایشون تقریبا چند کوچه با ما فاصله دارن اوایل رابطه خیلی با هم خوب بودیم خوب گاهی اوقات یه شک های کوچکی میکرد مثل اینکه وقتی پیش بودم و مادرم بهم زنگ میزد شک کمیکرد و میگفت برو پیرینت خطتتو بگیر برام بیار ولی چون با برخورد بد من مواجه میشد زیاد اصرار نمیکرد گذشت و گذشت تا رسید به موقع دانشگاه رفتنم شدید مخالفت کرد با دانشگاه رفتن ولی من گفتم خانوادم گفتن حتما باید برم و بالاخره حریفش شدم ک برم خیلی بهم تذکر میداد که توی دانشگاه با هیچ دختری دوست نشم تا اینکه فهمید با دختری دوست شدم خیلی ناراحت شد و خطمو شکوند و برام خط جدید گرفت یه روز با همون همکلاسیم قرار گذاشتیم بریم بیرون ولی نمی تونستم بهش بگم میخوام با همکلاسیم برم بیرون چون اتیش به پا میکرد برای همین پنهان کاری کردم و رفتم با دوستم گردش ولی متاسفانه قضیه بیرون رفتنمون را فهمید و از از اون به بعد شدید شکاک شدن پیرنت خطمو گرفتن ببینن ایا بازم با همکلاسیم درارتباطم یا نه تا حدود 8 ماه سر هر بحث و دعوایی موضوع بیرون رفتن با دوستمو وسط میکشیدن و تهمت های ناجور و بدی بهم میزدن یه بارم گوشیمو چک کردن و شماره یه پسر دیدن که پسر فامیلمون بود و دیدم بدنشون شروع به لرزش کرد و شروع به کتک کاری بنده کردن

گیر دادناشون روز به روز بیشتر میشد مثلا می گفت از خونه تنها بیرون نرو بدون من جایی نرو اینقدر گیر داد و دعوا درست کرد که محبور شدم از دانشگاه انصراف بدم در روز چندین دفعه از در خونمون رد میشن تا ببینن من از خونه خارج شدم یا نه و اگر می فهمیدن بیرون رفتم منو به باد فحش و تهمت میگرفتن چندین ماه بعدش متاسفانه ایشون متوجه رابطه ایی که در گذشته من از طریق چت با یه نفر داشتم شدن خیلی عصبانی شدن و زنگ زدن به برادرم و گفتن خواهر فلان شدتونا جمع کنید بهم خیانت کرده در صورتی که خانواده من از این رایطه خبر نداشتن و بعد از اون کتک کاری های ایشون خیلی شدید شد از اون به بعد حتی دیگ نمیزاشتن با مادرم بیرون برم و هر چقدر براشون توضیح دادم یه رابطه مجازی بیش نبوده به گوششون نرفت و اگ می فهمید من با مادرم بیرون رفتم شدید روم دست بلند میکردن باهاشون صحبت کردم و گفتم نه اینجوری فایده نداره و بهتر تموم کنیم و رفتم کلاس زبان نوشتم تا بتونم راحت تر با نبود ایشون منار بیام ایشون ادرس اموزشگاه زبان منو پیدا کردن و یک روز که دیدم در اموزشگاه منتظر من ایستادن تا باهام حرف بزنن یه اقا پسری متلک گفتن و ایشون حمله بهشون کرد و وقتی نشستم توی ماشینشون شدید کتک کاری کردن و گفتن این دوست پسرت بود و باید بکشمش از طرفیم این اقا با برادر های من مشکل داره و میگه نزدیک برادرات نشو جلوی برادرات نیا میگه نگاه برادرات هیزه و وقتیم بیرون میریم دائم به مردایی دیگ نگاه میکنه ببینه کسی به من زل زده یا نه و اونقدر بهش نگاه میکنه تا طرف سرشو بندازه پایین با توجه به چیزهایی ک گفتم ایا ایشون اختلال شخصیت دارن ؟ خودشون میگن من چیزیم نیست و تو با رابطه ایی که در گذشته داشتی باعث این بی اعتمادی من شدی ایا شما در ایشون بیماری پارانویید یا اختلال مرزی می بینن یه چیز دیگ ایی هم بگم ایشون سه روز خوب هستن و اخلاق خوبی دارن و دو روز یا حداقل یه روز را قهر می کنند 

گیر دادناشون روز به روز بیشتر میشد مثلا می گفت از خونه تنها بیرون نرو بدون من جایی نرو اینقدر گیر دا ...


من نظر كارشناس اينجا رو نميدونم ، فقط ميدونم من اگر بودم، خود خدا هم ميومد ميگفت اين مرد سالم هشت . مسگفتم باشه اين سالم هست من مريضم، من مريض نميتونم با اين زندگي كنم 

برام جالبه كه با وجود اينهمه چيزي كه ديديد اصلا براتون اهميتي داره جواب كارشناس اينجا چي هست ، آدم بايد يك جايي بتونه براي خودش تصميم بگيره ، قاطعانه هم تصميم بگيره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792