منم دورم از خانواده چون دانشگاه هم یه شهر دیگه بودم برام خییییلی آزاردهنده نیست و تجربه دوری رو داشتم
دلتنگی همیشگیه و وجود داره و یه سری چیزا تبدیل به حسرت میشن که واقعا آزاردهنده ست مثلا من هر سری متوجه پیر شدن پدرمادرم میشم با توجه به اینکه دیوانه وار دوستشون دارم خیلی این مسااه اذیتم میکنه ولی جوری نیست که زندگیم مختل بشه
سر زدن هم با ماشین پنچ ساعت راهه و چون عموما نمیتونیم مرخصی هامونو با هم هماهنگ کنیم رفتنمون و سر زدنمون زیااااد نیست ولی شده برای رفع دلتنگی یه روزه میریم و بر میگردیم پنج شنبه میریم جمعه بر میگردیم
شوهرم به شدت روم حساسه و اگر بهش بگم هر لحظه دلم تنگه میگه جمع کن بریم ولی چون میدونم خسته کننده ست مسیر زیاد اذیتش نمی کنم ولی شده مثلا بساط جمع کردیم بریم پارک میگه ما که آماده ایم پاشو بریم پیش مامانت اینا واسه همین این دوریه به اون صورت برام آزاردهنده نیست چون حس نمی کنم مجبوووور به تحملم
با توجه به اینکه روز خواستگاری بهم قول داده به محض اینکه شرایط کاریش اوکی بشه میاد شهر مادرم اینا بنابراین برگردم عقب باز با همین شرایط ازدواج میکنم چون همسرم مردیه که میشد روش سرمایه گذاری عاطفی کرد