همسر شهید:
«مهریه بنده یک جلد کلام الله مجید و یک اسلحه کلت بود مراسم عقدمان یک جعبه سیب از باغ خانه پدری آقا مهدی و یک جعبه شیرینی و یک آینه خیلی ساده♥️
آقا مهدی می گفت دنیا مثل شیشه ای می ماند که یک دفعه می بینی از دستت افتاد و شکست»
💌خانومش تعریف میکرد بهش گفتم: توی راه که بر می گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.
گفت:من سرم خیلی شلوغه می ترسم یادم بره, رو یه تیکه کاغذ هر چه میخوای بنویس، بهم بده.
همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد.
یک دفترچه یادداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی که میخواستم تویش بنویسم, یک دفعه بهم گفت:
- ننویسی ها!
جا خوردم.
گفت: اون خودکاری که دستته مال بیت الماله!
گفتم: من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم.دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
گفت:نه! کم و زیاد فرقی نمیکنه، بیت الماله!🌿
***
آقا مهدی میگفت :
از خدا خواستم
بدنم حتـی یک وجب
از خاک زمین را اشغال نکند !💛
آب دجله،
او را برای همیشه با خود بُرد.
در وصیت نامه اش نوشته بود:
« خدايا مرا پاكيزه بپذير»
امروز سالگرد فرمانده جاویدالاثر لشکر ۳۱ عاشورا
شهید مهدی باکری💚