به دختر عمه دارم ٢٠سالشه بعد عمم دو سه روز پیش رنگ زد که مانتوتو تو عروسی برادرشوهرت از کجا خریده بودی خلاصه ادرس پرسید گفت میشه توهم بیایی باهم بریم
من قبول کردم چون جمعه ی اخر سال بود تماس گرفتم باز بودن شوهرم پسرمو نگه داشت منو برد خونه ی عمه ام اونجا باهم رفتیم
خلاصه رفتیم رسیدیم اونا خرید کردن از در اومدیم بیرون شوهرم نرسیده بود گفت تا خیابون ... راه بیایید میام دنبالتون ،
ما یکم راه رفتیم یهو دیدیم یه اقایی اومد از من سوال کرد این خانم خواهرتونه؟ گفتم نه چطور
عمم گفت دخترمه
گفت میشه شمارتونو بدید که عمم گفت چطور ؟ گفت امر خیره مادرم باهاتون تماس بگیرن حتی گفت ٢٤سالمه ، تک فرزندم ، دانشجو هستم دندون پزشکی میخونم
من گفتم نه یعنی چی ،، ادم مگه به هر کی اعتماد میکنه شما غریبه اید ، پسره گفت خب اگه اجازه بدید اشنا میشیم
من نذاشتم شماره بدن گفتم اقا مزاحم نشید
وقتی دور شدیم عمم با عصبانیت گفت واسه چی خواستگار دخترمو میپرونی ؟ به تو چه ربطی داره
تازه زنگ زده به مامانم گفته
به شوهرم زنگ زده گفته
اشتباه کردم بهشون خوبی کردم