پارسال یه خانواده اومده بودن عید دیدنی خونمون
خلاصه که خوراکیارو اودیم و کامل پذیرایی انجام دادیم براشون و ظرف میوه و اجیل و شیرینی و.... اینارو هم گزاشتیم رو میز
اینا نشسته بودن مرده هی از تو ظرف آجیل خودش تمام بادوم هندیا و پسته ها و بادوما و خلاصه همه اینارو جمع کرد خورد و فقط تخمه ها موند تو ظرفش
بعد زنش کنارش بود،ظرف اصلی آجیل رو برداشت و کاسهی شوهرش و خودشو دوباره پر کرد و دوباره شروع کردن به جمع کردن بادوم هندیا و پسته ها و مغزها
این روند که زنه هی کاسه شوهره رو پر کنع چندین و چندبار تکرار شد
بماند که دوتا بچه هاش افتاده بودن به جون شیرینی و شکلات و موز و توت فرنگیای میوه،مثل گشنه ها
خلاصه که یکساعتی نشستن و اخر کار مادرم رفت برای بچه هاش عیدی بیاره،پول های نقدی که از بانک گرفته بودیم برای عیدی تموم شده بود همه رو داده بودیم به مهمون های قبلی
اومد عذرخواهی کرد ازشون
و اینا هم اصلا نگفتن ولش کن عیدی نمیخان بچه هامون،مثل طلبکارا نشسته بودن و انگار قصد رفتن نداشتن
خلاصه که ازشون شماره کارت گرفتیم و براشون کارت ب کارت کردیم
بخاطر همین چیزاس که از عید و عید دیدنی متنفرم