چند ماه پیش انقد افسرده شده بودم تو خونه شوهرم کارش یجوریه یک روز هم تعطیلی نداره به بابام اینا گفتم یا خودت ببر یا بذار با مامانم با کاروان بریم به من جواب نمیداد بعدش که مامانم بهش گفته بود بریم گفته بود دعوای خونه اونو تو خونه من نکن نه،حالا من حاملم پنج شیش روز دیگه زایمانمه بعد اونم بچه چله ای دارم میدونه نمیتونم باهاشون برم میخان برن مشهد اونم با ماشین ما حالا ما روستام هستیم یهو درد زایمانم بگیره بدون ماشین واقعا نمیدونم چطوری روش میشه از ما بخاد خیلی ناراحتم
گویند که عشاق جهان عقل ندارند یعنی تو خری من به مراتب ز تو خرتر