یه خواهر دارم دبیرستانیه مدرسشم از خونه تا مدرسه نزدیک ۱ ساعته که یه قسمتش رو با مترو میره یه مسیری رو هم با اتوبوس تا اینکه تقریبا یک ماه پیش به ما گفت مدرسمون شب در مدرسه گذاشته صبحم کلاس اضافه داریم روز پنج شنبه بود مام یسری آدم ساده لوح باور کردیم راست میگه تا اینکه ساعت ۱۱ و نیم ظهر بود زنگش زدیم جواب نداد ....
زنگش زدیم جواب نداد بعد به فکرم رسید زنگ بزنم مدرسه بگم صداش کنن کارمو بهش بگم خلاصه زنگ زدم مدرسه مستخدم برداشت گفتم پس بچه ها گفتش ساعت ۱۱ کلاس اصافه ها تموم شده هم رفتن گفتم پس مگه کلاسا تا ساعت ۳ نیست بعدم شب در مدرسه ندارید گفت نه اصلا همچین خبری نبوده همه هم رفتن گفتم باشه قطع کردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دوباره به خودش زنگ زدم ک پیام داد من سرکلاسم بهش پیام دادم زنگ زدم مدرسه تعطیل شده گفت با دوستامم گفتم پس الان گفتی سر کلاسم که اینجا ساعت ۱۱ و خورده بود گوشیشو خاموش کرد هرچی زنگ میزدیم خاموش بود هیچ خبری هم ازش نبود
تا ساعت ۵ بعداز ظهر پیداش شد گفتبم کجا بودی چرا گوشیت خاموش بود گفت شارژ گوشیم تموم شد بعد از اونور با دوستام رفته بودیم گلستان شهدا به مامانم گفتم باور نکن به زور کیفشو از بغلش کشیدم گوشی رو روشن کردم دیدم بعله شارژ داره و رو حالت پرواز بوده هرچی گفتیم بازکن رمزو باز نکرد تا اینکه خودم سیم کارت رو دراوردم انداختم رو گوشی خودم
برنامه همراه من رو ریختم شروع کردم زنگ زدن به شماره ها ک یکیشو یه پسر جواب داد منم قطع کردم گفتم بهش این کیه گفت مزاحمه لیست گرفتم دیدم هروز حرف زده گفتم با مزاحم انقدر حرف میزنی ک دروغ پشت دروغ پسرم زنگ زدیم زیر بار نمیرفت که گفتم الان گوشیتو میبرم موبایلی رمزشو باز کنه ک انگار یواشکی قرص خورده بود حالش بد شد همش قسم میخورد ک گلستان بودم با دوستام دیگ ولش کردیم و کلی فوش بار پسره
چیزیش نبود یه سرم زدن بعد برگشتیم روبیکاشو ریختم رو گوشیم دیدم بعله پیامای پسره نبود اما چتش با دوستش درمورد پسره و کادو ولنتاین بود ک دیگ اینجا دستش کامل رو شدو معلوم شد ۴ سال باهاش بوده به مامانمم گفت میخواستمش ک پاش موندم
مامانم یخ زده بود دیگ به مامانم گفتیم زنگ بزن جلوش به پسره بگو بیاد با خانوادش پسره گفت دخترت خودش به من شماره داده و من الان یه دانشجوم وقت زنم نیست بهش گفتیم دیدی گفت حتما از باباش ترسیده گفتیم خنگ خل چ ترسی که دیگ از اونروز گوشیشو دیگ خودش نمیخواد آروم ترم شده یعنی آدم شد یا ن ؟