من با مادر شوهر دعوا کردم
تو عقدم
بعد دیگ خونشون نرفتم
سه چهار روز بود از شوهرم خبری نبود
دیروز اومد فقط تو بغلم گریه میکرد
بعدش دیشب گفتم میمونی گفت اره
وقت خواب گفت خسته شدم موندم بین تو و مادرم
تو نمیایی بریم خونه مادرم من تنهایی میرم همسایه ها همه یجوری وقتی از ماشین پیاده میشم نگاه میکنن
میرم خودمو خونه بابام یگوشه حبس میکنم دیگ موندم
تورو خدا میدونم تو حق میگی ولی بخاطر من کوتاه بیا
گفتم این سه چهار روز کجا بودی بدبخت چه سختی کشیده بود
راستش من دلم بحال شوهر سوخت
نمدونم برم یا نه