امروز زود از سرکار اومدم گفتم مامان بیا بشینیم باهم سریال ببینیم میگن باحاله گفتش نه من میخوام برم پارک پیش دوستام بعدش زنعموم زنگ زد به خاطر اون نرفت پارک نشست سه ساعت با اون حرف زد
نمیدونم نازک نارنجی ام یا نه ولی واقعا دلم شکست اصلا منو آدم حساب نمیکنه بعد بهم میگه چرا حرفاتو به من نمیگی آخه وقتی باهام حرف نمیزنه چطوری بهش حرف دلمو بگم
دفعه اولشم نیست کلا وقتی باهاش حرف میزنم توجه نمیکنه مامان دوستام اینطوری نیستن یه طوری باهام رفتار میکنه انگار یه تیکه آشغالم