اون موقع کوچیک بودیم دنیامون بزرگ بود الان بزرگ شدیم دنیامون کوچیک شده
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی ... زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است ... گل به خنده گفت: زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است ... گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد... تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است هرچه باشد او گل است ... گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است "قیصر امین پور"
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
ما تحویل سال خونه مادربزرگم جمع میشدیم سال تحویل میشد همه روبوسی و تبریک و غذا و پذیرایی به راه بود.بعدش دایی بزرگه رو می فرستادیم خونه میگفتیم آماده باش دو ساعت دیگه خونه شما میایم گروهی دیگه هر روز خونه یه نفر رو هماهنگ میکردیم و همه جمع میشدیم خونشون تبریک و دور همی .عین ۱۳ روز عید هر روز خونه یه نفر بودیم و کل فامیل دور هم جمع بودیم تا ۱۳ بدر میشد بازمهمه باهم میرفتیم دل طبیعت و غذا پزون و کلی بازی و حال خوب. اما حالا ما بزرگ شدیم ازدواج کردیم همون دایی هارو زنگ میزنیم که بریم میگن نیستیم و سفریم سال میگذره و ما خیلی از اقوام رو نرفتیم عید دیدنی چون هربار میگن الان نیستیم بعداً .و چندین ساله کسی خونه ما کوچکترها نمیاد حتی خونه دختر دایی و پسر دایی هارو نمیدونیم کجاست حتی آنهایی که عروسی کردن عروسی خصوصی و کشور دیگه گرفتن و کسی رو دعوت نکردن.کی اینجوری شدیم رو نمیدونم فقط میدونم من اسم نتیجه و نبیره هارو نمیدونم و بعضیاشون رو هنوزم ندیدم و اونها دارن بزرگ میشن بدون اینکه این جمع و دورهمی خانوادگی رو درک کنن.
به خودت اهمیت بده هیچ چیز و هیچ کس مهم نیست مهم اینه که تو حالت خوب باشه تا دیگران هم کنارت حالشون خوب بشه.🌹
فارابی می گوید من مدینه ای یافتم به نام فاسقه که مردم ان حق را می دانند از ان گریزانند اما من می گویم بین دانستن حق و عمل به ان یک شجاعت و فکر فاصله هست
عاشق عید و حال و هواش بودم و هنوزم هستم ولی وقتی پولی نیست چه عیدی؟ زندگیو زهرمارمون کردن ایشالا زندگی بچهاشون عزا بشه
شمر، بعد از عاشورا ایستاد به نماز؛ سجده کرد و گفت: خدایا مرا بیامرز، تو که میدانی آدم شریفیام!یکی گفت: تو سر از نوه پیامبر بریدی، چه طلب بخششی داری؟ شمر گفت: اطاعت از امیرمان واجب بود. اگر نمیکردیم، از خران آبکش هم نفهمتر بودیم