ی ماهه ازش خبر نداشتم
از صبح بغض تو گلوم بود
داشتم میمردم
شب بهش زنگ زدم صحبت کردیم
بهش گفتم ک خبر قرار جدیدت بهم میرسه
چیزی نگفت
گفتش وقتی رفتی کلی گریه کردم ولی خب خیلی صحبت ها رو نمیشه باز کرد
چون من قبلا ی ازدواج داشتم تصمیم ب ازدواج نداره
ولی مستقیم نمیگه
حالا اون دختره ک باهاش قرار گذاشته هم تو عقد جدا شده ولی دختره بهش نگفته
خدایا کمکم کن ، نزدیک پریودیمم هست حالم خوب نیست
خب ببین.. نباید بزاری احساساتت بهت غلبه کنه، یکم منطقی فکرکن فقط کافیه باهاش کنار بیایی همین.
میخایی درموردش بیشتر حرف بزنیم؟
فقط به این خاطر که ازدواج قبلی داشتی؟
اشالا
منم بین تموم کردن ی رابطه موندم شبیه برزخه برام ن میتونم بیخیال شم ن میتونم باهاش باشم نمیدونم چیکار کنم هی میگم حالم خوب شده دیگه مشکلی با نبودش ندارم ولی وقتی ی مدت نیس از دلتنگی و فکر و ترس و استرس و کلی چیز دیگه میخوام خفه شم یوقتا
