همسایه ایم مجرده ولی تو فکر کن زندگی میکنه باهام مداوم سرصدا تو حیاط برم تا سوپری دنبالم رفت امد کنم خونشون سراعصابم تا بیام خونه خواهر تا صبح سرصداش ... چشمم نداره اصلاا همش دور جاریم اونم همسایمون
من خودم ۲۴ سالمه و اختلاف زیادی با خواهر شوهرم ندارم خدا شاهده و خودشون میدونن که من از بچههای خودم بیشتر مراقبشون بودم و همیشه هم همه و خودشون اینو میگن شوهرمم میدونه اما به شوهرم گفتم که من دیگه نمیتونم اونا رو تحمل کنم و باید از این خونه برن خودت یه فکری به حالشون کن و تصمیمی برای براشون بگیر الان دو هفته است که رفتن خونه عمشون اما شوهرم دیروز به من گفت که بهشون زنگ بزن تا بیان ولی من تصمیمی که با خودم گرفتم اینه من ۷ سال عمر و زندگیم رو تباه کردم و نتیجه درستی نداد و خیلی حرص میخورم خیلی ناراحتم از کرده خودم که هفت سال زندگیم رو تباه کردم چون واقعاً از یک مادر بهتر بودم براشون حتی حتی حاضر نیستند کوچکترین ظرفی بشورن کار خونهای انجام بدن انتظارات بیجا دارند و این منو آزار میده و از دست ما خارجه چون ما به تازگی ورشکسته شدیم و تمام زندگیمون رو باختیم حتی دریغ از هزار تومان
حالا شما به من بگین چیکار کنم من واقعاً راضی نیستم اونا دیگه به این خونه برگردن و نمیدونم چه جوری با شوهرم مطرح کنم چون شوهرم آدم عصبیه و مدام ظرف میشکونه شیشه عسلی رو میشکونه یا خودش رو با چاقو میزنه در ضمن شوهرم به تازگی اعتیاد پیدا کرده به دلیل افسردگیهایی که مثلاً به خاطر ورشکستگی گرفته این موضوع رو هم تا به حال فحشهایی که خواهر شوهرم بهم داده رو با هیچکس جز خواهرم در میون نذاشتم و امروز پدرم اومد به ما سر بزنه متوجه شده بود که شوهرم اعتیاد داره چون چند نفر از اقوام شوهرم بهش گفته بودن و بهم گفت که بچههاش رو براش بزار و بیا خونه و طلاقت رو بگیر یا تکلیفت رو باش مشخص کن
من خودم ۲۴ سالمه و اختلاف زیادی با خواهر شوهرم ندارم خدا شاهده و خودشون میدونن که من از بچههای خود ...
به شوهرت بگو به این شرط که بیاد دستمو ببوسه و معذرت خواهی کنه. خودتم جلوی خواهران یه کادوی گرون بهم میدی و معذرت خواهی میکنی. وگرنه خواهرات از این به بعد آواره خونه فامیلن