چهارساله ازدواج کردیم ی دختر یک سال ونیم دارم شوهرم بدون اجازه خانوادش ابم‌نمیخوره هرنظری هم من میدم میگه بتوچه توفقط بشین غذایی درست کن بچه روبگیر اصلابه حرفام گوش نمیده هرچی خانوادش بگن همونه خیلی وابستشونه ومن این۴سال ده بارقهرکردم الانم دوهفتس اومدم خونه بابام اصلاپیداش نیست بچمم خرج داره خودم یکم پول دارم گگرانم پولم تموم شه ازکجابیارم پول شیرخشک ومای بیبی قهرم سراین بودگفتم خونه جدامیخام این تمیتونه جداشه ازشون
به این مرحله رسیده،بهتره بزرگتر ها پادرمیونی کنند
خونه جدا نمیگیره پس کسی تو زندگیت دخالت نکنه
شما اشتباهت این بود از اول این چیزا رو بی اهمیت دونستی و فکر کردی درست میشه
باید یذره نامزدیتون را طولانی تر میکردین با همه اخلاقیاتش آشنا بشین ..و بعد اگه مورد پسندتون بود ازدواج میکردین
الانم با طلاق گرفتن فقط اون بچه آسیب میبینه
خانوادت با خانوادش حرف زدن؟ چی گفتن؟
سری های قبل چی گفتید چی خواستید تلثیری داشت قهرت؟
خب از لحن صحبتش مشخص بوده ک چقد وابسته و مامانیه
الانم دیگه بعیده تغییر کنه مگر اینکه با خانوادش صحبت کنی بگی ک ب زندگی شما و بچتون اهمیت نمیده و فقط از شما میگه.شاید خودشون نشستن نصبحتش کردن و سرش ب سنگ خورد درست شد
چرا تاپیکات همخوانی نداره تو یکی از تاپیکات دو‌تا یچه داری 😐
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
40 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
