تو خونه قبلا وقتی که با خواهر و برادرم دعوا میکردم من زود ساکت میشدم و اینا دیگه به سکوتم عادت کردن
الان من میرم مدرسه بین بچه ها دعوا هست و تنهام
میام خونه برادر و خواهرم که ولکن نیستن باهام دعوا میکنن و چون بزرگ شدم گفتم دیگه ساکت نمیمونم و جوابشونو میدم بعدا که جوابشونو میدم پدر مادرم به جای اینکه به طرف مقصر بگن ساکت شو به طرفی که تقصیر نداره بهش میگن ساکت شو و اجبارش میکنن که ساکت شه تو دعواها بین خواهر و برادرم من همیشه حق دارم به جای اینکه به طرف کوچیکتر بگن ساکت شو به طرف بزرگ تر میگن تا اون طرف کوچیکتر روش زیاد تر شه و لوس تر بشه و هی اون ادامه بده اینجوری که احساس میکنی خودت مقصری نه طرف
تو خونه هم انقدر پدرم محدودمون کرده که نمیتونیم نفس راحت بکشیم همش داخل خونه هستیم حتی تو حیاط هم نمیشه بشینیم یا بمونیم
اینقدر دیگه از کودکی محدود بودیم تا الان و از رفتارای پدرم همه اینا روم تاثیر گذاشتم ادم افسرده ایی هستم تنهام حتی تو جامعه و بین جمعیت خانواده انگار من اصلا و جود ندارم و دیده نمیشم
اصلا من از کل زندگی زده شدم از محدودیت از خانواده از جامعه از فشار از نظر روانی دیگه نمیخوام این زندگی کوفتی رو ادامه بدم کل زندگیمو تو خونه گذشتم هیچی از دنیا ندیدم پدرم زندگیم ، کودکیم ، جونیم و،، کلا داره به باد میره همش هم تقصیر پدرمه و هر گناهی که انجام بدم تو گردنش بیفته الهی
از کودکی تا الن فقط ساکت ساکت ساکت تنها دیده نشدن. افسردگی و همین
راهی هم نداره اگه ازدواجم بخوام بکنم اوضاع بدتر و بدتر میشه
دوست دارم امروز قبل از فردا بمیرم نمیدونم خدا چرا منو تو این خانواده کوفتی افریده