من از همه مهربانتر بودم،در دوران مدرسه دختری که پریود میشد و نیمکت رو خونی میکرد و کل بچههای کلاس او را به مسخره میگرفتند و با او مثل یک جانور کثیف برخورد میکردند اما منی که آن نیمکت را از کلاس بیرون میبردم و آن را میشستم بیشتر از هر کس دیگهای مورد ناسزا و زبوندرازی او قرار میگرفتم،من تنها کسی بودم که بهش حرفهای بد میزد
در دبیرستان دختری لحن من را مسخره میکرد و در کلاس درس جلوی معلم و دانشاموز شروع به تمسخر من میکرد اما او بود که الان خوشبخت است و پولدار و من در حسرت بدیهیترین و عادیترین چیزها...در حسرت یک دلخوشی ساده
جان چندین گربه رو نجات دادم انها را در زیر باران و سرما مداوا کردم،پرندگان را سیراب و سیر کردم برای سگها گریه کردم اما خدا با من مثل یک بندهی بیرحم و جانی رفتار میکند... و حسرتهایم را بیشتر میکند
من بودم که تمام احساس و عشقم را برای دوستان دوران راهنماییم حراج گذاشتم اما باز هم من بودم که زودتر از همه فراموش شدم.
دعا کردم مهربانی کردم از خودگذشتگی کردم اشک ریختم اما باز آرزوهای من بود که به سخره گرفته شد
من از همه مهربانتر بودم اما دنیا از همه به من بیرحمتر!