سلام سریع بگم عزیزای دلم دارم دیگه میترکم اینجا باید حرف میزدم تا آروم بشم بابام زلزله زده بودو اومد تهران ازدواج و بچه و زندگی همرو خودش ساخت الان خوبه وضعش خداروشکر ولی خیلی خسیس مسخره کن و بداخلاقه مجبور شدم با عشقی که دوسش داشتم ازدواج کنم تو سن ۱۸ سربازی نرفته بود دانشجو بود وضع باباشم متوسط یکم بهتر از بابام بود هیچی رفتیم خونه و زندگی پدرشوهر یه ویلایی داغون بازم شکر داد بهمون دیگه شوهرم سرباز همه طلا عروسی فروختم با سودش خرج زندگی و اینا شد دیگه پدرشوهرم یه پراید خرید بعد سربازی دید شغل نداره اونم پولی نشد رفت سرکار اونم همش با پونصد هفتصد تهش یه تومن میومد خونه دیگه بابامم مسخره میکرد و خونش راه نمیداد چون خسیس بود دیگه شوهرم گفت موندن کنار این پدر ارزش نداره رفتیم از تهران شمال پدر شوهرم مغازه خرید ولی اونم هیچی بگین یه مشتری پول جنسم باز از طلاهام دادم حالا نه هیچی طلا دارم نه هیچی پول دندونام همه خراب موهام همه ریزش روماتیسم همون اوایل ازدواج گرفتم شوهرم همش میگه بابا مامانت کمک نکردن دیگه همین باید تحمل کنی الان خیلی افسرده شدم شوهرمم نمیزاره کسی بفهمه ما وضعمون داغونه منم همش دارم تو خودم میریزم الان هیچی بگین هزار تومن از اون مغازه نداریم نمیدونم این نفرین و بدیمنی من چیه شوهرم یه حقوق ماهانه نداره ده سال ازدواج کردیم رنگ پول ندیدم همه طلاهامو فروختم الان مریض احوالم فقط با دارو و پنهانی هر چی دعا میکنم خدا نمیشنوه خانواده شوهرم که کمک کردن منم تا به حال از بابام هیچی نگرفتم جز جهاز اونم کمکی نکرده دیگه حتی خونشونم میرفتم گاهی اوقات هوس سبزی قرمه مامان داشتم بهم نمیداد منم نمیگفتم ضایع کنه و نده الان چیکار کنم جز منتظرمرگ و نفس کشیدن با درد چیزی ندارم به کدوم گناه من نباید هیچ پولی داشته باشم حتی بگین ماهی یه میلیون 😭😭😭😭😭😭 برام دعا کنید یا دعایی دارید بگید بازم بخونم خیلی خستم خیلی تو اینستا زندگی بقیه میبینم میگم خدایا حداقل یه کوچولو پول حتی شده ماهی پنج به ما میدادی الان فقط مادر شوهرم بیچاره کمک میکنه ولی دیگه پول زیادی نمیتونه بهمون بده